از خود بیخود شدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) از حال طبیعی و عادی بیرون شدن حال همیشگی و عادی خود را از دست دادن .

واژه نامه بختیاریکا

وریاهِستِن؛ تی دُهُو بدرَهدِن؛ ز خو رَهدِن؛ جا جستِن

مترادف ها

transport (فعل)
بردن، حمل کردن، از جا در رفتن، از خود بیخود شدن، نقل و انتقال دادن، ترابری کردن

ravish (فعل)
ربودن، مسحور کردن، قاپیدن، از خود بیخود شدن، بعفت و ناموس تجاوز کردن

flip (فعل)
تلنگر زدن، از خود بیخود شدن

فارسی به عربی

نقرة

پیشنهاد کاربران

مست
- از خود بی خود شدن ؛ بیهوش شدن. زمام خود را از دست دادن.
متمرکز شدن روی هدف و مقصدی که سبب فراموشی یا کنار گذاشتن وضعیت موجود
عدم هوشیاری و درک وضعیت و شرایط خویش.
سرمست شدن . . . .

بپرس