خون کسی را بجوش اوردن، بهم زدن، رم دادن، حرکت دادن، از خواب بیدار شدن، بهیجان در اوردن
از خواب بیدار شدن
مترادف ها
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
برآمدن از خواب ؛ برخاستن و بیدار شدن :
سپیده چو سرزد ز دریای آب
سر شاه ایران برآمد ز خواب.
فردوسی.
در این میان حجام از خواب برآمد. ( کلیله و دمنه ) .
همانا بخت از خوابم برآمد
که ماه نازنینم بر سرآمد.
نظامی.
سپیده چو سرزد ز دریای آب
سر شاه ایران برآمد ز خواب.
فردوسی.
در این میان حجام از خواب برآمد. ( کلیله و دمنه ) .
همانا بخت از خوابم برآمد
که ماه نازنینم بر سرآمد.
نظامی.
سر از خواب برگرفتن ؛ سر برداشتن.
بیدار شدن :
ز نوشین خواب چون سر برگرفتند
خدا را آفرین از سر گرفتند.
نظامی.
بیدار شدن :
ز نوشین خواب چون سر برگرفتند
خدا را آفرین از سر گرفتند.
نظامی.
از خواب جهیدن