از خواب برخاستن

مترادف ها

rise (فعل)
طلوع کردن، خاستن، طالع شدن، برخاستن، بلند شدن، برامدن، بالا رفتن، صعود کردن، ترقی کردن، ناشی شدن از، طغیان کردن، بالا آمدن، از خواب برخاستن، سربالا رفتن

uprise (فعل)
سر و صدا و اشوب کردن، برخاستن، طغیان کردن، بالا آمدن، از خواب برخاستن، ببالا رفتن

پیشنهاد کاربران

برآمدن از خواب ؛ برخاستن و بیدار شدن :
سپیده چو سرزد ز دریای آب
سر شاه ایران برآمد ز خواب.
فردوسی.
در این میان حجام از خواب برآمد. ( کلیله و دمنه ) .
همانا بخت از خوابم برآمد
که ماه نازنینم بر سرآمد.
نظامی.
سر برداشتن. [ س َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) سر بلند کردن. پاسخ گفتن کسی را. اقماح. ( زوزنی ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : جرجیس سر برداشت و گفت تو دانایی که من. . . ( قصص الانبیاء ص 191 ) . || بیدار شدن : از اینان یکی سر برنمی دارد که دوگانه ای بدرگاه خداوند یگانه بگذارد. ( سعدی ) . || بهوش آمدن :
...
[مشاهده متن کامل]

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی.
سعدی.

سر از خواب برگرفتن ؛ سر برداشتن.
بیدار شدن :
ز نوشین خواب چون سر برگرفتند
خدا را آفرین از سر گرفتند.
نظامی.

بپرس