تجاوز کردن، قدم فرا نهادن، از حد خود تجاوز کردن
از حد خود تجاوز کردن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
پای فراخ نهادن ؛ از حد خود تجاوز کردن :
دیو باشد رعیت گستاخ
چون گذاری نهند پای فراخ.
نظامی.
دیو باشد رعیت گستاخ
چون گذاری نهند پای فراخ.
نظامی.
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن :
پای دلم برون نشد از خط مهر او
نی مهره امید من از ششدر سخاش.
خاقانی.
- پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خویش تجاوز کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
پای دلم برون نشد از خط مهر او
نی مهره امید من از ششدر سخاش.
خاقانی.
- پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خویش تجاوز کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .