از جایی برخاستن دل: نگران شدن.
( ( زاغ را از نشستن او دل از جای برخاست و اندیشه مزاحمتش گرد خاطر برآمد. ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۵٠۶ ) .
( ( زاغ را از نشستن او دل از جای برخاست و اندیشه مزاحمتش گرد خاطر برآمد. ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۵٠۶ ) .