از جان بریدن: قطع امید کردن.
( ( شنیدم که وقتی یکی را همین جراحت رسیده بود و پیوند راحت به فراغ فرزندی از جان بریده. ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۳۴۹ ) .
( ( شنیدم که وقتی یکی را همین جراحت رسیده بود و پیوند راحت به فراغ فرزندی از جان بریده. ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۳۴۹ ) .