از جا در رفتن
فرهنگ معین
مترادف ها
بردن، حمل کردن، از جا در رفتن، از خود بیخود شدن، نقل و انتقال دادن، ترابری کردن
از جا در رفتن، بی حرمت ساختن، بی عدالتی کردن
زبانه کشیدن، از جا در رفتن، باشعله نامنظم سوختن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
از جا در رفتن: [عامیانه، کنایه ] کنترل خود را ناگهان از دست دادن، ناگهان خشمگین شدن .
عنان از دست رفتن ؛ اختیار از کف رفتن، عنان از دست هشته شدن