از بیخ بکندن یا برکندن

پیشنهاد کاربران

از بیخ بکندن یا برکندن ؛ از ریشه درآوردن. یا بیرون آوردن ریشه درخت از خاک :
از بیخ بکند او و مرا خوار بینداخت
ماننده خار خسک و خار خوانا.
ابوشکور.
لایق نبود ز بیخ برکندن
شاخی که بدست خویش بنشانی.
...
[مشاهده متن کامل]

جمال الدین عبدالرزاق.
درختی که عمری برآمدبلند
توان در یکی لحظه از بیخ کند.
امیرخسرو دهلوی.
- || یکسره از میان بردن. نیست کردن. نابود کردن. از بن برانداختن. استیصال. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
ای باد فدای تو همه جان و تن من
کز بیخ بکندی ز دل من حزن من.

بپرس