از بن

لغت نامه دهخدا

از بن. [ اَ ب ُ ] ( حرف اضافه + اسم ، ق مرکب ) از بیخ. ازریشه. از اصل. || اصلاً. هیچ :
از آن رنگ و آن بازوی و فر و چهر
فرومانده بد دختر از وی بمهر
همی دید کش فر و برز شهی است
ولیکن ندانستش از بن که کیست.
اسدی.
- از بن برآوردن نهال ؛ از بیخ برکندن آنرا. ( آنندراج ). اجتلاف. ( منتهی الارب ).
- ازبن برکندن ؛ اجتیاح. جوح. اجتثاث. جث. تقلیع.استئصال. اصطلام. احتفان. اخترام. تخرم. ایعاب. ( تاج المصادر بیهقی ). اجذار. ( منتهی الارب ). تجذیر. اسحات. جلف. ( تاج المصادر بیهقی ). استباحة. و رجوع به ترکیب ( ( از بیخ برانداختن ) ) ذیل از بیخ شود.
- از بن برکنده شدن ؛ انقعاث. انقعار. ( تاج المصادر بیهقی ). استحناک. ( منتهی الارب ).
- از بن برکنده شده ؛ مجتث .

فرهنگ فارسی

۱ - از ریشه از پایه از اساس از اصل . ۲ - اص هیچ : ( همی دید کش فر و برز شهی است و لیکن ندانستش ازبن که کیست . ) ( اسدی ) یا ازبک دندان . از بن گوش بطوع و رغبت بجد . یا ازبک گوش . کمال اطاعت و بندگی و خدمتکاری از ته دل و مکنون خاطر از بن دندان .

گویش مازنی

/ez ben/ روستایی از دهستان گلی جان قشلاقی تنکابن

پیشنهاد کاربران

بپرس