ارومه

لغت نامه دهخدا

( ارومة ) ارومة. [ اَ / اُ م َ ] ( ع اِ ) بن درخت. ریشه درخت. بیخ درخت و جز آن. کونه درخت. ( مهذب الاسماء ). اصل. اساس. ج ، اُروم. ( مهذب الاسماء ) : الحمد الذی انتخب امیرالمؤمنین من اهل تلک الملة التی علت غراسها و رست اساسها و استحکمت ارومتها و رسخت جرثومتها. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299 ). ایلک خان ماوراءالنهر بتصرف گرفت و ملوک آل سامان و اولاد و احفاد ایشان را بدست آورد و آن خطه از ارومة و جرثومه ایشان خالی کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 275 ). || مجازاً نسل. اهل. آل. خاندان : الحمد ﷲالذی اختار محمداً صلی اﷲ علیه و آله و سلم من خیر اسرة و اجتباه من اکرم اُرومة و اصطفاه من افضل قریش حسباً و اکرمها نسباً... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298 ). چون ایلک خان بخارا بگرفت ابوالحرث مکحول و عبدالملک و ابوابراهیم و ابویعقوب فرزندان نوح بن منصور را بدست آورد و اعمام ایشان ابوزکریا و ابوصالح غازی و ابوسلیمان و دیگر بقایای ارومه آل سامان را بگرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 218 ). اول پادشاه از ارومه ایشان اباابراهیم اسماعیل بن احمد بود که عمرو لیث رابناحیت بلخ بگرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ، نسخه خطی در عنوان : ذکر امراء سامانی و مقادیر ایام ایشان ).
ارومه. [ اَ م َ / م ِ ] ( اِ ) علفی که اشخار از آن حاصل شود. شخار. اشنان. اشنه. اشنان القصارین. غاسول رومی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بن درخت بیخ درخت کونهئ درخت . ۲ - اصل اساس پایه . ۳ - نسل اهل آل . ۴ - علفی که اشخار از آن حاصل شود شخار اشنان اشنه .
علفی که از آن اشخار حاصل شود

فرهنگ معین

(اُ یا اَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بُن درخت ، ریشة درخت . ۲ - اصل ، اساس .

فرهنگ عمید

۱. ریشۀ درخت.
۲. اصل، اساس.
۳. خاندان، دودمان.

پیشنهاد کاربران

طعم . . . بو . . . رایحه . . . بوی خوش
از آروماتیک ریشه گرفتن . . .

بپرس