ارواق

لغت نامه دهخدا

ارواق. [ اَرْ ] ( ع اِ ) ج ِ رَوق ، به معنی شاخ. ( منتهی الارب ). || باران بزرگ قطره : القت السحابة علی الارض ارواقها؛ ابر آنچه باران داشت بر زمین فروریخت. || آب صافی. ( منتهی الارب ) :
کاینچنین اندر همه آفاق نیست
جز رحیق و مایه ارواق نیست.
مولوی.
|| اَرواق لیل ؛ اثنای تاریک شب. || ارواق عین ؛ جوانب چشم. || اِسبال ارواق ؛ جاری شدن اشکهای چشم. || رمی بارواقه علی الدّابة؛ سوار ستور شد. || رمی بارواقه عن الدابة؛ فرودآمد از ستور. || القی ارواقه ؛ سخت دوید و آرمید بجائی. کأنّه من الاضداد. || القی فلان علیک ارواقه ؛ نیک دوست میداری تو او را. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران