از ما رها شدی دگری را رهی شدی
از ما رمیده با دگری آرمیده ای.
شهره آفاق ( از صحاح الفرس ).
ز کارآگهان آنکه بدرهنمای بیامد به نزدیک پرده سرای
بجائی غو پاسبانی ندید
جز از آرمیده جهانی ندید.
فردوسی.
محرّک نخستین ، جنبنده نشاید وزبهر این او را آرمیده کردند... و گروهی جسم نهادند آرمیده بی کرانه. ( التفهیم ).یکی بین آرمیده در غنا غرق
یکی پویان و سرگشته ز افلاس.
سنائی.
صدف حیران بدریا در دوان آهوبصحرا دررمیده و آرمیده هر دو در دریا و در هامون.
سنائی.
- آرمیده خواندن ؛ همواره خواندن. ترتیل.ارمیده. [ اَ دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) مخفف آرمیده.آسوده. مستریح. ساکن. بیحرکت. قرارگرفته. ساکن شده. ( برهان ). ارمنده. ( جهانگیری ). رجوع به آرمیده شود.