راه را هر کسی نمی شاید
پیر جوهرشناس می باید
تا ز خورشید پرورش یابد
در دل خلق آرمش یابد ( کذا ).
شیخ آذری.
- آرمش دادن ؛ آرام بخشیدن.- آرمش یافتن ؛ آرام شدن.
ارمش. [ اَ م َ ] ( ع ص )مرد مختلف رنگ. ( منتهی الأرب ). اربش. || آنکه پلک او سرخ و با سیلان آب باشد. ( منتهی الأرب ).
ارمش. [ ] ( اِخ ) ( رودخانه ٔ... ) در بلوک رامهرمز، آبش شیرین و گواراست. آب چشمه تنک سروک و چشمه امام زاده بابا احمد بهم پیوسته رودخانه ارمش گردد.