گران ساخت سنگ و سبک باد پاک
روان کرد گردون و آرمده خاک.
اسدی.
|| مجازاً، کاهل : بود مرد آرمده در بند سخت
چو جنبنده گردد شود نیکبخت.
عنصری.
|| خفته. || آهسته. نرم در رفتار : چو بیدار باشی تو خواب آیدم
چو آرمده باشی شتاب آیدم.
فردوسی.
|| با خلق خوش. که در خشم نیست : گهی آرمده و گه آرغده
گهی آشفته و گه آهسته.
رودکی.