ارماک

لغت نامه دهخدا

ارماک. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ رَمَک. جج ِ رَمَکة.

ارماک. [ اِ ] ( ع مص ) مقیم کردن دیگری را بجائی. ( منتهی الأرب ). مقیم کردن کسی را در جائی. ایستانیدن. ایستادانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

ارماک. [ اَ ] ( اِ ) نوعی قرفه مانند، در یمن میباشد. ( نزهةالقلوب ). شبیه به قرفةالقرنفل ، و خوشبوست و از یمن آرنذ، چوبی است شبیه بدارچینی. چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد. ( مؤید الفضلاء ). پوست درخت کادی است که بهندی کیوره نامند. ( فهرست مخزن الادویة ). چوبی یمنی است خوش بوی و ازماک نیز گویند و مانند قرفه ای است و بهترین آن بود که بوی آن ببوی قرفه ماند و طبیعت آن شیخ الرئیس گوید گرم است در دویم و خشک در اول و ارخیجانس گوید در وی قبض و تجفیف بود. منفعت وی آنست که بوی دهان خوش کند و قوة دل و دماغ دهد و اگر بر ورمهای گرم ضماد کنند، نافع بود و خوردن آن درد چشم را نافع بود و شکم ببندد و مصلح آن جلاب با بزرقطونا بود. بدل آن چوب کادی. ( اختیارات بدیعی ). رجوع به ارمال و ارمالک شود.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:یرماک ( ـ۱۵۸۴)

پیشنهاد کاربران

بپرس