ارقم

لغت نامه دهخدا

ارقم. [ اَ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) ارقش. مارپیسه. ( منتهی الأرب ). مار سیاه و سپید. ( مهذب الاسماء ) ( مؤید الفضلاء ). مار ابلق سپید و سیاه. ماری که در پوست آن نقش سیاه و سپید باشد، چنانکه گوئی نوشته اند. مار سیاه که نقطه های سفید بر پشت دارد. ( غیاث ). نوعی از مار که زهری سخت کشنده دارد و گویند او بدترین مارها باشد. مار نابکار. ماری که خطهای سرخ و سیاه و خاکی رنگ دارد. || یا مار نر و ماده آن رقشاء است. ج ، اَراقم. ( منتهی الأرب ) :
شیری که شهنشاه بدان شیر نهد روی
از بیم شود موی بر او افعی ارقم.
فرخی.
مبارزان را گردد در آن زمین از بیم
بدست نیزه و زوبین چو افعی ارقم.
فرخی.
خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس
کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس.
خاقانی.
با لطف کفش گرفت تریاق
چون چشم گوزن ، کام ارقم.
خاقانی.
عقرب ندانم امادارد مثال ارقم
از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر.
خاقانی.
صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود
زان چاشنی که در بن دندان ارقم است.
ظهیر فاریابی.
خلاف حضرت تو موی کرده بر تن اعدا
ز باد رمح تو افعی ، ز بیم تیغ تو ارقم.
امامی هروی.

ارقم. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) حیّی است از تغلب. ( منتهی الأرب ).

ارقم. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) ابن ابی الارقم عبدمناف بن اسدبن عبداﷲ عمربن مخزوم. صحابی رفیعالشأن. فقط شش تن از صحابه بر او در اسلام آوردن سبقت گرفته بودند. سرای او به مکه ( ( دارالأسلام ) ) خوانده میشد و رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم در آنجا مردم را به اسلام دعوت میفرمود و عمربن الخطاب هم بدانجا اسلام آورد و ارقم در همه مشاهد با رسول اکرم ( ص ) حاضر بود و به مدینه درگذشت. ( اعلام زرکلی ). وی در سنه هفتم و بقولی پس از ده سال ، اسلام آورد. ( امتاع الاسماع مقریزی ج 1 ص 1 ).

ارقم. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) ابن عبدمناف بن عبداﷲ. رجوع به ارقم بن ابی الارقم شود.

ارقم. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) ابن هاشم بن عبدالمطلب بن عبدمناف. پدر شفا و او مادر سایب و او جدّ ابوعبداﷲ محمدبن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافعبن السایب است. ( حبط ج 1 ص 288 ).

ارقم. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) ( سناءالدّین... فارسی ) ( امیر ) برادر اتابک دکله که ممالک فارس در تحت تصرف و فرمان او بود و از حدّ مکران تا ساحل عمان در ضبط و امکان او. او را ابیات است از آن جمله :بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مارسیاه وسفید، مارسیاه که برپشت اوخالهای سفیدباشد، بدترین مارهاکه زهرکشنده دارد، اراقم جمع
( صفت ) مارپیسه مار سیاه و سپید مار ابلق ماری که در پوستش نقشهای سیاه و سفید باشد .
صحابی رفیع الشان

فرهنگ معین

(اَ قَ ) [ ع . ] (ص . ) مار سیاه و سفید، مار ابلق .

فرهنگ عمید

مار سیاه وسفید کشنده.

پیشنهاد کاربران

درترکی به نوعی مارکه دارای خطوط سیاه وسفید وخاکی رنگ است ودرحدود 50سانتیتربلنذی ان وبسیارچالاک است ومی گویند باپرش نیش می زند وبسیارخطرناک است واحتمالا ازخاونواده افعی است ایلان اوخی می گویند که با توصیف مارپیسه وارقم مطابقت دارد .
سیاه و سفید - صفتی است که به موضوع دو رنگ سیاه و سفید را منتسب می کند

بپرس