فرازش پراز خون چو کوه طبرخون
نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر.
عمعق.
ز هر دو دیده دو ارغاب خون شده ست روان.سوزنی.
آنکه از عشوه های او ارغاب میدهد تشنه را فریب سراب.
سیف ( از فرهنگ رشیدی ).
ارغاب. [ اِ ] ( ع مص ) راغب کردن. ( منتهی الأرب ). راغب گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). طالب گردانیدن. ( منتهی الأرب ).