ارسال نیازم همگی ناز تو رد کرد
من خوب فرستادم و او خوب فرستاد.
سالک یزدی.
|| فرستادن به پیغام : ارسال رُسل. ( منتهی الأرب )نهفته بوسه به پیغام می کند ارسال
نگینش را حجرالاسود از ره تعظیم.
سنجر کاشی.
|| فروهشتن. فروگذاشتن بخود. ( منتهی الأرب ). || رها کردن. ( منتهی الأرب ). || برگماشتن. || بسیارآب کردن شیر. تسمیر. ( تاج المصادربیهقی ). || بسیارشیر گردیدن. ( منتهی الأرب ). صاحب شیر شدن از مواشی خود. || صاحب گله ها شدن. ( منتهی الأرب ). || زدن ، چنانکه داستان را: ارسال مثل ؛ داستان زدن. مثل زدن. مثل آوردن. تمثل جستن. ضرب المثل. || ارسال علق ؛ زالو انداختن. || ارسال در حدیث ؛ آنست که اسناد نباشد، مثلاً راوی گوید: قال رسول اﷲ ( ص ) و نگوید حدثنا فلان عن رسول اﷲ ( ص ). ( تعریفات جرجانی ).- ارسال داشتن و ارسال کردن ؛ فرستادن.
ارسال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ رَسَل. پاره های چیزی : جائت الخیل ارسالاً؛ ای قطیعاً قطیعاً. || بندهای نی :
زبُسّد بزرینه نی دردمید
به ارسال نی داد دم را گذر.
لوکری.