از ایران چو او کم شد اکنون چه باک
نیرزند آنان به یک مشت خاک.
فردوسی.
فرو شد جهاندیدگان را بچیزکه آن چیز گفتن نیرزد پشیز.
فردوسی.
بنزد کهان و بنزد مهان به آزار موری نیرزد جهان.
فردوسی.
نیرزند جانم به یک مشت خاک ز گرزش هوا شد پر از چاک چاک.
فردوسی.
ز گفتار من سر بپیچید نیزجهان پیش چشمش نیرزد بچیز.
فردوسی.
که نزدم نیرزند یک ذره خاک بدین گرز از ایشان برآرم هلاک.
فردوسی.
نخواهم بُدن زنده بی روی اوجهانم نیرزد به یک موی او.
فردوسی.
ببخشیم شاهی به کردار گنج که این تخت و افسر نیرزد به رنج.
فردوسی.
چنین گفت کای خام پیکارتان شنیدن نیرزید گفتارتان.
فردوسی.
نیرزد همی زندگانی بمرگ درختی که زهر آورد بار و برگ.
فردوسی.
وزین پس ترا هرچه آید بکارزدینار وز گوهر شاهوار
فرستم نگر دل نداری برنج
نیرزد به رنج تو آکنده گنج.
فردوسی.
ز پرویز خسرو میندیش نیزکز او یاد کردن نیرزد پشیز.
فردوسی.
که گفتار خیره نیرزد بچیزازین در سخن چند رانیم نیز.
فردوسی.
نه او دست یابد بر این گنج تونه ارزد همه گنجها رنج تو.
فردوسی.
همی جنگ ما خواهد از بهر گنج همه گنج گیتی نیرزد به رنج.
فردوسی.
یقین آشکارا همی دیدمی که هم سنگ خود زر بارزیدمی.
فردوسی.
جهانی کجا شربت آب سردنیرزد، براو دل چه داری بدرد.
فردوسی.
که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد و آخر هیچ حکایت از نکته ای که بکار آید خالی نباشد. ( تاریخ بیهقی ).همی تا بود جان ، توان یافت چیز
چو جان شد، نیرزدجهان یک پشیز.
اسدی.
ز دانا موئی ارزد یک جهانی نیرزد صد سر نادان بنانی.
ناصرخسرو.
واﷲ که بکفش تو نیرزندآنانکه ره سخا سپردند.
مسعودسعد.
اگر زنده ام هم بیرزم بنان.بیشتر بخوانید ...