گه ِ رفتن صفاهان داد آنرا
که ارزانی است بختش صد جهان را.
( ویس و رامین ).
به دلی صحبت تو نیست گران چه حدیثی است بجان ارزانی.
انوری.
|| درخور. لایق. ( بهار عجم ). سزاوار. مستحق. ( بهار عجم ). ازدرِ : قصیر گفت بینی من ببُر وبر پشت من تازیانه زن و مرا با وی دست بازدار. عمروگفت من هرگز این نکنم و تو از من بچنین ارزانی نیستی. ( ترجمه طبری بلعمی ).گر ایدونکه هستم ز ارزانیان
مرا نام کن تاج و تخت کیان.
فردوسی.
اگرروزی ترا زشتی نمودم بدان با مرگ ارزانی نبودم.
( ویس و رامین ).
بپیچ ای دل که ارزانی بدردی به پیش آمد تراهر بد که کردی.
( ویس و رامین ).
بهر کاری تو ده فرمان ایشان که ارزانی توئی بر داد فرمان.
( ویس و رامین ).
در ایران نیست جفتی با تو همسرمگر ویرو که هستت خود برادر...
از آن خوشترنباشد روزگارم
که ارزانی به ارزانی سپارم.
( ویس و رامین ).
تو ارزانی نه ای اکنون بکویم چگونه باشی ارزانی برویم.
( ویس و رامین ).
بنال ای دل که ارزانی بدینی که هم در این جهان دوزخ ببینی.
( ویس و رامین ).
هیچ از آن فضل ندادند ترا بهره بسزاوار ندیدندت و ارزانی.
ناصرخسرو.
چون درین نوبت رودکی بسمرقند رسید چهارصد شتر زیر بنه او بود و الحق آن بزرگ بدین تجمل ارزانی بود. ( چهارمقاله عروضی ).دو برادر با هم ارزانی که در قدر آمدند
آن وزارت را مآب و این امارت را مآل.
عبدالواسع جبلی.
انوری ای سخن تو بسخا ارزانی گر بجانت بخرند اهل سخن ارزانی.
فتوحی.
به دلی صحبت تو نیست گران چه حدیثی است بجان ارزانی...
با فلک یار مشو در بد من
ای بهرنیکوئی ارزانی.
انوری.
جانی که مرا بی تو بمرگ ارزانیست گر هست در این تنم ز بی فرمانیست.
تاج الدین باخرزی.
هست ارزانی بدان آن مهتر آزاده خلق کز ثنای او زبان در کام ناساید مرا.
سوزنی.
رومه سوزی مژه بر می کنی از نادانی ای بهر کندنی و سوختنی ارزانی.بیشتر بخوانید ...