اردی

/~Ardi/

معنی انگلیسی:
flour-like, floury. farinaceous, floury, fioury

فرهنگ اسم ها

اسم: اردی (دختر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: ordi) (فارسی: اردي) (انگلیسی: ordi)
معنی: مخفف اردیبهشت، نام ماه دوم سال شمسی، ( اَعلام ) ) فرشته ی مدَبِر کوه ها، ) ( در قدیم ) در فرهنگ ایران قدیم فرشته ای که نماینده ی پاکی است و نگهبانی آتش با اوست
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم دختر، اسم فارسی، اسم تاریخی و کهن

لغت نامه دهخدا

( آردی ) آردی. ( ص نسبی ) از آرد. منسوب به آرد. آلوده به آرد. آردین : حلوای آردی. || ( اِ ) قسمی از شفتالو. ( غیاث اللغات ). هلوآرده ، و آن شفتالوئی باشد خرد و کم آب.
اردی. [ اَ/ اُ ] ( اِ ) مخفف اردی بهشت باشد. ( جهانگیری ). و آن نام ماه دویم است از سال شمسی. ( برهان ) :
دی و بهمن و اردی و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین.
فردوسی ( از جهانگیری ).
|| روز سیم ماه فارسی. || ( اِخ ) فرشته مدبر کوهها. این کلمه در اوستا اَرتَه است. رجوع به ارتا و اردا و اردی بهشت شود.

اردی. [ ] ( اِخ ) قریه ای است جنوب ابرقوه بمسافت سه فرسنگ. ( فارسنامه ).

فرهنگ فارسی

( آردی ) ( صفت ) ۱ - منسوب به آرد آلوده به آرد : حلوای آردی . ۲ - قسمی شفتالوی خرد و کم آب هلو آرده .
منسوب به آرد آلوده به آرد
مخفف اردی بهشت، ماه دوم ازسال خورشیدی، ماه دوم بهار
قریه ایست جنوبی ابرقوه

فرهنگ عمید

( آردی ) آغشته به آرد.
= اردیبهشت: دی و اردی و بهمن و فروَدین / همیشه پُر از لاله باشد زمین (فردوسی: مجمع الفرس: اردی ).

فرهنگستان زبان و ادب

آردی
{mealy} [علوم و فنّاوری غذا] ویژگی مادۀ غذایی ای که در دهان نرم و آردمانند است

واژه نامه بختیاریکا

( اُردی ) اردو؛ سپاه؛ ارتش

دانشنامه آزاد فارسی

اِرْدِی
رجوع شود به:ترانسیلوانی

مترادف ها

farinaceous (صفت)
نشاسته ای، ارددار، اردی

mealy (صفت)
ترد، اردی، لکه لکه، اردنما

farinose (صفت)
اردی، گردی، شبیه گرده گیاه

فارسی به عربی

متفتت

پیشنهاد کاربران

Erdi نامی ترکی برای پسر ، به معنای کسی که به هدف خود میرسد. اِرمک در ترکی به معنای رسیدن ، دست یافتن هست.
به افرادی که گرد هم جمع شدند و یک گروه تشکیل دادند و به همراه هم به مقصد مشخصی قصد هزیمت دارند اردی میگویند . . .

بپرس