ارداء

لغت نامه دهخدا

ارداء. [ اِ ] ( ع مص ) لاغر کردن. ( منتهی الارب ). || هلاک کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). هلاک ساختن. ( منتهی الارب ). || در مشقت انداختن. ( منتهی الارب ). در مشقت افکندن. || در چاه افکندن : ارداه فی البئر. || درگذشتن ازسِنّی از سنین عمر: اردی علی ستین ؛ گذشت از شصت. ( منتهی الارب ). || افزون شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بسیار شدن ، چنانکه گوسفندان کسی : اردَت غنمه ؛ بسیار شدند گوسپندان او. ( منتهی الارب ). || برفتار ردی راندن اسب را. راندن برفتار ردی. ( منتهی الارب ). || اعانت کردن. ( منتهی الارب ). یاری دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). یاری کردن. ( زوزنی ). || افزودن بر: اَرداء علی مِاءة؛ افزود بر صد. ( منتهی الارب ). || فروگذاشتن ، چنانکه پرده را: ارداء الستر. || یار کسی شدن. ( منتهی الارب ). یار شدن کسی را. || آرام دادن. ( منتهی الارب ). || تباه کردن. ( تاج المصادربیهقی ) ( منتهی الارب ). فاسد کردن. || ستون نهادن دیوار را. ( منتهی الارب ). || برقرارداشتن. ثابت کردن چیزی را. || بگفت بر خود ثابت کردن چیزیرا. ( منتهی الارب ). || کارهیچکاره کردن. || بهیچکاره رسیدن. ( منتهی الارب ). بشی ردی رسیدن یعنی مصاب شدن به أمر بد.

ارداء. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ رَدی .

ارداء. [ اَ دَءْ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از ردائت. ردی تر. بدتر: و ارداءالمیاه ماء دارابجرد. ( صورالاقالیم اصطخری ). و اردؤها [ اردؤ انواع الزرنیخ ] الأخضر. ( ابن البیطار ).

اردٔاء. [ اَ دِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ رَدی ٔ.

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) هلاک کردن ، نابود کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس