ارجمندی. [ اَ م َ] ( حامص مرکب ) گرانبهائی. || عزّ. عِزّت. ( زوزنی ). عزازت. ذوآبة. ( منتهی الارب ). مقابل ِ ذُل و ذلّت و خواری : هو فی عِز و مَنعة؛ یعنی او در ارجمندی است و با خود حمایت کنندگان و پشتی دهندگان دارد. هو فی عِز مَنیع؛ او در عزّت و ارجمندی است. اخسن الرجل ؛ خوار گردید بعد ارجمندی. مریرة؛ ارجمندی نفس. ( منتهی الارب ) : به کسری چنین گفت کای شهریار جهان را بدین ارجمندی مدار.