ارج

/~arj/

مترادف ارج: ارزش، ارز، بها، مقدار، نرخ، اعتبار، پایگاه، پایه، حشمت، شان، قدر، مرتبت، مکانت

معنی انگلیسی:
esteem, grade, order, rank, station, stature, status, values, worth, cubit, swan

لغت نامه دهخدا

( آرج ) آرج. [ رَ ] ( اِ ) آرنج. آرنگ. آرن. وارن. رونکک. مرفق. آرَت. || نام پرنده ای. ( برهان ). و رجوع به آرت شود.
ارج. [ اَ ] ( اِ ) ارز. ارزش. ( برهان ). اخش. بها. ( برهان ). قیمت. ( اوبهی ) ( برهان ) :
زمانه بمردم شد آراسته
وزو ارج گیرد همی خواسته.
فردوسی.
بهر جای زر را فشاند همی
که او ارج زر را نداند همی.
فردوسی.
سپرد آن زمین گیو را شهریار
بدو گفت برخور تو از روزگار
درشتی مکن با گنهکار نیز
که بی ارج شد بر دلم گنج وچیز.
فردوسی.
گهر داشتی ارج نشناختی
بنادانی از کف بینداختی.
اسدی.
اگر زرّ را ارج بودی بسی
بخاک وبسنگش ندادی کسی.
اسدی.
که دادی مرا یوسف پارسا
کز او ملک من یافت ارج و بها.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
گنج سخن گشاده و هر نکته ای از آن
افزون ز ارج و قیمت صد گنج شایگان.
سوزنی.
- باارج ؛ باارزش. با قدر و قیمت. ارجمند. پربها :
بمهرست باارج در گنج شاه
به رای و بدانش نماینده راه.
فردوسی.
همی بود باارج در گنج شاه
بدو ناسزا کس نکردی نگاه.
فردوسی.
بمدح و ثنا ارجمندی و خود را
بمدح و ثنای تو باارج کردم.
سوزنی.
- بی ارج ؛ بی بها. بی ارزش. بی قدر و قیمت :
کسی را که وام است ودستش تهی است
بهرجای بی ارج و بی فرهی است.
فردوسی.
|| مجازاً، مکانت. مرتبه. ( جهانگیری ) ( برهان ). مرتبت. مرتبه والا. قدر. ( اوبهی ) ( برهان ). مقدار. ( جهانگیری ). پایه. حد. ( برهان ). منزلت. اندازه. ( مؤید الفضلاء ) ( برهان ). مقام. مقام بلند. اعتبار. عزت. عزیزی. آمرغ. احترام. مقابل خواری و ذلت :
ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود
بسزاوار کن آیفت که ارجت دارد.
دقیقی.
کنون ای خردمند ارج خرد
بدین جایگه گفتن اندرخورد.
فردوسی.
بدان ارج تو نزد من بیش گشت
دلم سوی اندیشه خویش گشت.
فردوسی.
ملک چون ورا دید با ارج و فر
که آنرا نه اندازه بود و نه مر...
فردوسی.
ز مهرش جهان را بود ارج و فر
ز خشمش بجوشد بتن در جگر.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( آرج ) ( اسم ) ۱ - بندگاه میان ساعد و بازو از طرف بیرون : مرفق . ۲ - از فنون کشتی گیری در خاک است و آن عبارتست از اینکه کت طرف را گرفته درو میکنند بطوریکه پشت طرف بخاک رسد . نوعی از آن ایستاده عمل میشود و آنرا ( آرنج سر پا ) گویند .
آرنج
ارز، ارزش، بها، قدرومرتبه، اخش، ارش: اندازه ازسرانگشت میانه دست تا آرنج که تقریبانیم متراست
( اسم ) ۱ - ارز ارزش بها قیمت . ۲ - مکانت مرتبه مرتبت مرتب. وا قدر مقدار پایه پایگاه حد منزلت اندازه مقام اعتبار احترام .
قصبه ایست از ولایت فیروز کوه طبرستان

فرهنگ معین

( اَ ) (اِ. ) ارز، ارزش ، رتبه ، مقام .

فرهنگ عمید

۱. ارزش، بها: کسی را که فام است و دستش تهی ست / به هر جای بی ارج و بی فرهی ست (فردوسی: ۶/۵۴۰ ).
۲. احترام، قدر.

گویش مازنی

/arj/ ارزش – بها

مترادف ها

value (اسم)
مقدار، ارزش، قیمت، فرجه، بها، قدر، ارج

supereminence (اسم)
رفعت، علو مقام، ابر پایگی، ارج

پیشنهاد کاربران

ارج گرفته شده از کلمه ترکی ارجه یعنی مانند مرد، مانند جنگاور، با ارزش، والا مقام، بلند مرتبه. کلماتی که ار دارند اکثرا ترکی هستند
مرج :شرط، مرجها ؛شرایط.
ارج :ارزش، ارجها؛ ارزش ها.
از آنجا که زندگی بر پایهء ارج ومرجهاست باید مرجهای آن را درست نمود برای نمونه گرمابه در تابستان ویا زمستان ویا دو پای دیگر سال مرجهای خود رادارد.
"عربی شده" یا "معرب" واژه "اَرژ" یا "ارز" پارسی است. از این سو، به جای "ارج" بگوییم "ارژ" و برای نمونه به جای "ارجمند" بگوییم "ارژمند".
بنگرید ( =توجه کنید ) که ما در زبان پارسی هم "ج" را داشتیم هم "ف" را داشتیم هم "غ" را داشتیم و هر واژه ای که اینها را داشته باشند عربی نیستند!
...
[مشاهده متن کامل]

بِدرود!

کرامت
ارجمند ارج داشتن آدمی که ارج داره خرج نداره
واژه ارج
معادل ابجد 204
تعداد حروف 3
تلفظ 'arj
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: arĵ] ‹ارز›
مختصات ( اَ ) ( اِ. )
آواشناسی 'arj
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
واژگان مترادف و متضاد
بهترین واژه به جایی واژه صد درصد عربی احترام است.
به عنوان فعل هم کاربرد دارد
ارزش و احترام
در گاتاهای اشو زرتشت واژه ارژ بوده
ارزش
قیمت
آرج ( arj ) : در زبان ارمنی به معنی خرس
احترام
ارزش، بها

ارج : در پهلوی ارژ بوده و کلمه ارز امروزی تغییر یافته ی آن است . همچنین با واژه ی ارزش همریشه می باشد .
کنون ای خردمند ارج خرد
بدین جایگه ، گفتن اندرخورَد
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 180 )
باارزش
بها
گرامی
قدر
گرامی
منزلت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس