کنت آرتور دو گوبینو ( به فرانسوی: Joseph Arthur de Gobineau ) ( ۱۸۱۶–۱۸۸۲ ) نویسنده، خاورشناس، شاعر، تاریخ نگار، پژوهشگر و سیاستمدار فرانسوی بود.
ریشهٔ نظریه نژادگرایانه نوین را به او نسبت می دهند. با این که در زمان زندگیش جز در نزد اندکی از روشنفکران و هنرمندان مانند واگنر _که دوست او بود_ شناخته نشد، پس از مرگ اندیشه های او هوادارانی یافت و باورش دربارهٔ نابرابری نژادها به ویژه در آلمان طرفدار پیدا کرد و مشهور شد.
... [مشاهده متن کامل]
گوبینو در شهر ویل داوری از شهرهای فرانسه به دنیا آمد. پدرش از خاندان بوردو بود. مادرش در کودکی گوبینو به سوئیس رفت و پسرش را به مدرسهٔ بی ین فرستاد در این مدرسه بود که مقدمات زبان های شرقی را فراگرفت.
بعد از مدتی به علت اخراج پدرش از ارتش فرانسه به شهر لوریان رفت و در این شهر به تاریخ و ادبیات علاقه پیدا کرد.
استادش دربارهٔ او گفته بود: هرگز کسی را ندیده ام که در عین هوشمندی این همه ساده دل باشد. از همان دوران مسحور زیبایی های مشرق زمین گشت و در نوزده سالگی به پاریس رفت. در پاریس به کارهای اداری و روزنامه نگاری مشغول گشت و اولین منظومهٔ خود را با نام دلفزا را که همهٔ بازیگران آن ایرانی بودند، به رشتهٔ تحریر درآورد و در آن کمی از تأثرات و عواطف خود را بیان کرد.
در سال ۱۸۴۹ توکویل وزیر امور خارجه فرانسه او را رئیس دفتر خود کرد و راه را برای سفرهای گوبینو به مشرق زمین هموار کرد.
گوبینو در سال ۱۸۵۵ به همراه همسر و دخترش از طریق بندر بوشهر به ایران آمد و از طرف دربار استقبال باشکوهی از او به عمل آمد. در طول اقامت خود در ایران به زبان فارسی مسلط شد و به کارهایی از قبیل سکه شناسی و مطالعهٔ تاریخ و فلسفه و ترجمهٔ متون فارسی به فرانسه مشغول گشت. . گوبینو در طول زندگی پر ماجرای خود در سال ۱۸۵۸ بار دیگر به فرانسه بازگشت و به آمریکا رفت و بعد از مدتی بار دیگر در مقام سفیر فرانسه به تهران اعزام شد و تا سال ۱۸۶۳ در این مقام باقی ماند. سال های آخر عمر او در سفر به سرزمین های اروپایی مخصوصاً آلمان و ایتالیا سپری شد و در اواخر عمر هم در پاریس زیست و در شهر تورین درگذشت.
گوبینو ایران را سنگ خارایی می نامد که با وجود ناملایمات بسیار در طول تاریخ همچنان همان است که بود: «ایرانیان خود را در کشورشان و کشور را در خودشان دوست دارد. آنان با بی اعتنایی به آمد و شد حکومت های گوناگون نظر می کنند، بی آن که علاقه ای به یکی از آن حکومت هایی که از بالای سر آنها می گذرند، نشان دهند. بدین سان، آنان مردمانی عاری از حس وطن پرستی سیاسی به نظر می آیند، اما کشورگشایی ها و چیره شدن ها، بی آن که به فردیت ایرانی آسیبی برسانند، نیروی خود را از دست داده و نابود می شوند. به عبث، می توان بخشی از ایران را جدا یا سرزمین آن را تقسیم کرد؛ می توان نام ایران را از آن گرفت، ایران، ایران خواهد ماند و نخواهد مُرد. »
ریشهٔ نظریه نژادگرایانه نوین را به او نسبت می دهند. با این که در زمان زندگیش جز در نزد اندکی از روشنفکران و هنرمندان مانند واگنر _که دوست او بود_ شناخته نشد، پس از مرگ اندیشه های او هوادارانی یافت و باورش دربارهٔ نابرابری نژادها به ویژه در آلمان طرفدار پیدا کرد و مشهور شد.
... [مشاهده متن کامل]
گوبینو در شهر ویل داوری از شهرهای فرانسه به دنیا آمد. پدرش از خاندان بوردو بود. مادرش در کودکی گوبینو به سوئیس رفت و پسرش را به مدرسهٔ بی ین فرستاد در این مدرسه بود که مقدمات زبان های شرقی را فراگرفت.
بعد از مدتی به علت اخراج پدرش از ارتش فرانسه به شهر لوریان رفت و در این شهر به تاریخ و ادبیات علاقه پیدا کرد.
استادش دربارهٔ او گفته بود: هرگز کسی را ندیده ام که در عین هوشمندی این همه ساده دل باشد. از همان دوران مسحور زیبایی های مشرق زمین گشت و در نوزده سالگی به پاریس رفت. در پاریس به کارهای اداری و روزنامه نگاری مشغول گشت و اولین منظومهٔ خود را با نام دلفزا را که همهٔ بازیگران آن ایرانی بودند، به رشتهٔ تحریر درآورد و در آن کمی از تأثرات و عواطف خود را بیان کرد.
در سال ۱۸۴۹ توکویل وزیر امور خارجه فرانسه او را رئیس دفتر خود کرد و راه را برای سفرهای گوبینو به مشرق زمین هموار کرد.
گوبینو در سال ۱۸۵۵ به همراه همسر و دخترش از طریق بندر بوشهر به ایران آمد و از طرف دربار استقبال باشکوهی از او به عمل آمد. در طول اقامت خود در ایران به زبان فارسی مسلط شد و به کارهایی از قبیل سکه شناسی و مطالعهٔ تاریخ و فلسفه و ترجمهٔ متون فارسی به فرانسه مشغول گشت. . گوبینو در طول زندگی پر ماجرای خود در سال ۱۸۵۸ بار دیگر به فرانسه بازگشت و به آمریکا رفت و بعد از مدتی بار دیگر در مقام سفیر فرانسه به تهران اعزام شد و تا سال ۱۸۶۳ در این مقام باقی ماند. سال های آخر عمر او در سفر به سرزمین های اروپایی مخصوصاً آلمان و ایتالیا سپری شد و در اواخر عمر هم در پاریس زیست و در شهر تورین درگذشت.
گوبینو ایران را سنگ خارایی می نامد که با وجود ناملایمات بسیار در طول تاریخ همچنان همان است که بود: «ایرانیان خود را در کشورشان و کشور را در خودشان دوست دارد. آنان با بی اعتنایی به آمد و شد حکومت های گوناگون نظر می کنند، بی آن که علاقه ای به یکی از آن حکومت هایی که از بالای سر آنها می گذرند، نشان دهند. بدین سان، آنان مردمانی عاری از حس وطن پرستی سیاسی به نظر می آیند، اما کشورگشایی ها و چیره شدن ها، بی آن که به فردیت ایرانی آسیبی برسانند، نیروی خود را از دست داده و نابود می شوند. به عبث، می توان بخشی از ایران را جدا یا سرزمین آن را تقسیم کرد؛ می توان نام ایران را از آن گرفت، ایران، ایران خواهد ماند و نخواهد مُرد. »