ارتطام

لغت نامه دهخدا

ارتطام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) انبوهی کردن چیزی بر کسی. ( منتهی الارب ). ازدحام. ارتکام. برهم نشستن. ( زوزنی ). || در کاری افتادن که نتوان از آن بیرون شد. ( منتهی الارب ). در کاری دشخوار گرفتار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || در گِل افتادن. ( منتهی الارب ). در گل ماندن. || در گل افکندن چیزیرا. ( غیاث اللغات ). || بازداشتن پلیدی را. ( منتهی الارب ). || فرورفتن در زمین سخت ، چنانکه پای اسپ : فارتطمت بسراقة فرسه ؛ پای اسب او فرورفت بزمین سخت.

پیشنهاد کاربران