اربی

لغت نامه دهخدا

اربی. [ اُ رَ با ] ( ع اِ ) سختی. سختی زمانه. || بلا. داهیه. ( مهذب الاسماء ).

اربی. [ اَ با ] ( ع ن تف ) زیادتر. زیاده. افزون : و لاتکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثاً تتخذون ایمانکم دَخلاً بینکم ان تکون امةٌ هی اربی من امة انما یبلوکم اﷲ به و لیبینن لکم یوم القیمة ماکنتم فیه تختلفون. ( قرآن 92/16 )؛ و نباشید مانند آنکه گسیخت رشته خود را از پس توانائی ، میگیرید سوگندهای خودتان را بخیانت میان شما که باشد گروهی که آن گروه افزون از گروهی ، جز این نیست می آزماید شما را خدا به آن و تا روشن کند برای شما روز رستخیز آنچه را بودید در آن اختلاف میکردید. ( تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 285 ).

اربی. [ اُ ] ( اِخ ) شهریست تجاری در فرانسه از اعمال رَن علیا، از ناحیه ریبوویلّه ، دارای 3976 تن سکنه.

فرهنگ فارسی

شهری است تجاری در فرانسه

گویش مازنی

/arbi/ یکی از رنگ های بز(خرمایی رنگ)

پیشنهاد کاربران

عربی. نگارش به این شیوه شاید از برای ننوشتن "ع" است که پارسی نیست.
بر پایه دیدگاه برخی کاربران، در پارسی باستان به عرب ها چیزی شبیه arab میگفتند و به همین پشتوانه، ما هم امروزه باید ارب بنویسیم با "ا" چون "ع" پارسی نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

ولی این واژه تا امروز، شناخته شده نیست و نادرستی نگارشی ( غلط املایی ) به شمار می آید.

قطعه قطعه شدن گروه گروه شدن متلاشی شدن امام یسجاد فرمود پیکر مطهر عموم عباس اربه اربه باشمشیر شده بود
سگ افسانه ای

بپرس