ارباض

لغت نامه دهخدا

ارباض. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ رَبَض. رجوع به ربض شود. آبادیهای اطراف شهر: تدور بدمشق من جهاتهاماعدا الشرقیة أرباض فسیحةالساحات. ( ابن بطوطه ).

ارباض. [ اِ ] ( ع مص ) فروخوابانیدن ستور و اسب و سگ. درآوردن گوسفندان در آغل و خوابانیدن. ( از منتهی الارب ). به مَربض درآوردن. ( از اقرب الموارد ). || خبرگیری نمودن از نفقه عیال خود. ( از منتهی الارب ). قیام به نفقه اهل خود. ( از اقرب الموارد ). || سخت گرم شدن آفتاب. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سنگین کردن. اثقال.( از اقرب الموارد ): فدعا باناء یربض الرهط؛ پس ظرفی خواست که سیراب کند آن گروه را و گران سازد آنان راکه به خواب روند درازا بر زمین. ( از منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس