گفت بعد عزّت این اذلال چیست
گفت آن داد است و اینت داوری است.
مولوی.
|| اذلال کسی ؛ خوار یافتن اورا. || خداوند یاران خوار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). صاحب یاران خوار گردیدن. ( منتهی الارب ). صاحب یاران خوار و ذلیل شدن. || نرم گردانیدن. رام کردن.- اذلال بعیر صعب ؛ رام کردن شتر سرکش را به برکشیدن کنه ها را از او. برکشیدن کنه از شتر سرکش تا لذّت یابد و انس و الفت گیرد. ( منتهی الارب ).
|| اخلاق دیباجه. آب رو ریختن.
اذلال.[ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ ذِل . مجاری. مسالک. طُرق :5 اصدر امیرالمؤمنین کتابه هذا و قد استقامت له الامور و جری علی اذلاله التدبیر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301 ). اموراﷲ جاریة اذلالها و علی اذلالها؛ ای مجاریها. ( منتهی الارب ). || احوال. || عادات.
- اذلال الناس ؛ مردم کم پایه. ( منتهی الارب ). اراذل مردم.