اذلاق

لغت نامه دهخدا

اذلاق. [ اِ ] ( ع مص ) تیز کردن ، چنانکه کارد را. || بی آرام کردن کسی را. ( منتهی الارب ). جنبانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || سست کردن ، چنانکه روزه کسی را: اذلاق صوم. || اذلاق طائر؛ فضله افکندن پرندگان. سرگین انداختن مرغ. ( منتهی الارب ). || اذلاق سراج ؛ روشن کردن چراغ را. || اذلاق ضب ؛ آب ریختن در سوراخ سوسمار تا بیرون آید. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

در به خوانی قرآن: ( اصمات ) خموشی ≠ تیزی ( اذلاق )
در به خوانی قرآن: ( اصمات ) خاموشی ≠ جنبش ( اذلاق )

بپرس