اذراع

لغت نامه دهخدا

اذراع. [ اِ ] ( ع مص ) اذراع بقره ؛ گوساله زادن ماده گاو. || صاحب گوساله شدن گاو. || بابچه شدن گاو دشتی. ( تاج المصادر بیهقی ). || اذراع در کلام ؛ پر گفتن و افراط کردن در آن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بسیار شدن سخن. || قبض به ذراع. بذراع و آرش گرفتن. || اخراج. بیرون کردن : اذراع از زیر جبه ؛ بیرون کردن ذراع از زیر آن. || طمع کردن.

اذراع. [ اِذْ ذِ ] ( ع مص ) اذراع ذراعین از تحت جبه ؛ بیرون کردن دو ذراع از زیر آن.

پیشنهاد کاربران

بپرس