ادکن

لغت نامه دهخدا

ادکن. [ اَ ک َ ] ( ع ص ) تیره گون. ( دستوراللغه ). دودگون. ( زمخشری ). خاکستررنگ. ( زمخشری ). خاک رنگ. ( مؤید الفضلاء ). مایل بسیاهی. ( منتهی الارب ). رنگی که بسیاهی مائل باشد. ( غیاث اللغات ). که بسیاهی زند. نیلگون. ( محمودبن عمر ربنجنی ). اغبر :
از جور هفت پرده ازرق به اشک لعل
طوفان بهفت رقعه ادکن درآورم.
خاقانی.
یکی رقاص را مانی که سربالش بود احمر
یکی دیوانه را مانی که مندیلش بود ادکن.
امیرمعزی.
- خزّ ادکن ؛ قره خز. خز نیلگون. ( مهذب الاسماء ) :
نمی یاری ز نادانی فکندن
گلیم خر بوعده خزّ ادکن.
ناصرخسرو.
چون نبود نرم دلت سود ندارد
با دل چون سنگ پیرهن خز ادکن.
ناصرخسرو.
دشت از تو کشید مفرش وشی
چرخ از تو خزید در خز ادکن.
ناصرخسرو.
- مثل خز ادکن ؛ بس نرم. بس تیره :
ز روی بادیه برخاست گردی
که گیتی کرد همچون خزّ ادکن.
منوچهری.
هامون گردد چو چادر وشی سبز
گردون گردد چون مطرد خز ادکن.
فرخی.
روز خوش می خور و شب خوش ببر اندر کش
دلبر خوشی و نرمی چو خز ادکن.
فرخی.
سخن حجت بشنو که همی بافد
نرم وباقیمت و نیکو چو خز ادکن.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

تیره رنگ، تیره گون، مایل بسیاهی، آنچه که رنگش مایل بسیاهی باشد
( صفت ) تیره گون دودگون خاکستر رنگ خاک رنگ مایل به سیاهی نیلگون اغبر . یا خز ادکن . قره خز خزنیلگون خز بسیار نرم و تیره .

فرهنگ معین

(اَ کَ ) [ ع . ] (ص . ) تیره گون ، خاکستری رنگ .

فرهنگ عمید

مایل به سیاه، تیره رنگ.

پیشنهاد کاربران

بپرس