مرد را آکنده از گرد سواران چشم و گوش
اسب را آغشته اندر خون مردم آدرم.
مختاری غزنوی.
دو پهلوی من از خشکی بسوده چو آن اسبی که او را آدرم نه.
شرف الدین شفروه.
|| سلاح چون خنجر و شمشیر و تیر و کمان و امثال آن. صاحب فرهنگ منظومه گفته است : چیست انجام آخر کار است
آدرم اسلحه که خونخوار است.
|| زینی که نمدزین او دونیم بود. || درفش که بدان نمدزین دوزند. و رجوع به اَدرمکش شود. در تمام معانی آذرم بذال نقطه دار نیز آمده است. و شیخ نظامی این کلمه را بفتح دال و سکون را آورده است به معنی درفش و بیز :
دباغت چنان دادم این چرم را
که برتابد آسیب آدرم را.
نظامی.
ادرم. [ اَ رَ ] ( ع ص ) برابر. هموار. جای هموار. ( مؤید الفضلاء ). || فراخ. || مرد که دندان ندارد. آنکه دندان او ریزیده باشد. آنکه دندان ندارد. ( مهذب الاسماء ). دندان ریزیده. ( تاج المصادر بیهقی ). || کعب ادرم ؛ آنکه بسبب پیه و گوشت حجم [ کذا ] آن معلوم نشود. ( منتهی الارب ). آنکه شتالنگ وی پنهان بود ازبسیاری گوشت. از فربهی قاب پا نمودار نشده. آنکه کعب او پوشیده باشد بگوشت. آنکه بژول وی پنهان بود از گوشت. ( تاج المصادر بیهقی ). ج ، دُرم. || الأدرم من العراقیب ؛ الذی عظمت ابرته. ( منتهی الارب ).
ادرم. [ اَ رَ ] ( اِ ) نمدزین بود. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). نمدزین بود یعنی یرمه . ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). نمدزین و آنرا آدرم و ادرمه نیز گویند. ( جهانگیری ). نمدزین و تکلتوی اسب. ( برهان قاطع ): جَدیّة کغَنیّة؛ ادرم زین و پالان. ( منتهی الارب ) :
که تنگ و ادرم دارد و مرد بدسلب است ؟
بسرش بار فضول است و نیز وسواسا.
ابوالعباس یا دقیقی.
|| زینی که نمدزین او دو نیم بود : میان زینش پالان کرده دردم
بیک ضربت دو نیمه زد چو ادرم.
نزاری قهستانی ( از جهانگیری ).
و بیت ذیل از اسدی دربعض فرهنگها دیده شده است. و معنی آن بر ما روشن نیست : چنان باشنه حمله کرد ادهمش
که در جمله خون شد خوی از ادرمش.
و رجوع به آدرم و ادرام و ادرامکش و ادرمکش شود.
ادرم. [ اَ رَ ] ( اِخ ) نام جائی است.
ادرم. [ اَ رَ ] ( ع اِ ) از اعلام مردان است.