ادراج
لغت نامه دهخدا
- ادراج کتاب ؛ درنوردیدن نامه را.
|| ادراج ناقه ؛ درگذشتن از یکسال و بچه نیاوردن او. || ادراج بناقه ؛ بستن سَرِ پستان او را. || دربردن. ادخال. || ادراج دلو؛ بنرمی کشیدن آب چاه بدان.
ادراج. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ دُرج ، بمعنی دوکدان و طبله زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند. || ج ِ دَرج. راهها: رَجعَ فلان الی ادراجه او رجع ادراجه ؛ ای الطریق الذی جاء منه. ( منتهی الارب ). || ذهب دَمه ادراج الریاح ؛ یعنی خون او رایگان رفت. || و در مثال ذیل بمعنی طی و مطوی آمده است : ناگاه نظر او بر اسلحه و استعداد حرب می افتد که در ادراج بارها تعبیه بود. ( جهانگشای جوینی ). || و در عبارت زیرین خزائن ادراج ، ظاهراً بمعنی دفاتر و امثال آن است : و در باب تخفیف رعایا، یرلیغ فرمود، چنانکه سواد آن در خزائن ادراج و اوراق مثبت خواهد گشت. ( جهانگشای جوینی ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) داخل کردن در بردن . ۲ - در نوردیدن پیچیدن : ادراج کتاب .
جمع درح بمعنی دوکدان و طلبه زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۱. پیوستگی، اتصال
۲. درج کردن، نوشتن.
پیشنهاد کاربران
در متون منثور قدیمی مثل عتبةالکتبة، در جمله معنی هم رتبگی نیز دارد.