ادائی

لغت نامه دهخدا

ادائی. [ اَ ] ( ص نسبی ) که ناز بسیار کند. که بیشتر کراهت و خشم به تَصنّع آرد.

ادائی. [ اَ ] ( اِخ ) او راست : سلیمان نامه. سلیم نامه و منظومه فارسی.

ادائی. [ اَ ] ( اِخ ) امیرمؤمن. شاعری از مردم یزد و او بهندوستان شد و بشهر سورت توطن گزید و بعبادت مشغول شد و هم بدانجا درگذشت و از اشعار اوست :
بشوق نامه نویسم ز رشک پاره کنم
دلی که نیست تسلی در او چه چاره کنم.
( قاموس الاعلام ).

ادائی. [ اَ ] ( اِخ ) قزازبکر چلبی. از شعرای عثمانی بمائه دهم هجری. متوفی پس از سال 950 هَ. ق. وی شغل نساجی میورزیده است. از اوست :
حبس تندن ایلدی آزاد ای یوسف جمال
روح پاک اهل عشقی حسن تعبیرک سنک
گیرمدی بر کز قولاغینه ادایی اول شهک
کاکلی او جندن اولان آه شبکیرک سنک.
( قاموس الاعلام ).

ادائی. [ اَ ] ( اِخ ) ( مولانا... ). از متأخرین شعرای سمرقند است. وی بهندوستان رفت و در 1004 هَ. ق. بدانجا درگذشت. او راست :
یاد وصال او دل ما شاد میکند
عمر گذشته را همه کس یاد میکند.
( قاموس الاعلام ).

فرهنگ فارسی

از متاخرین شعرای سمرقند است

پیشنهاد کاربران

بپرس