- ادا کردن حق کسی را ؛ گزاردن حق او :
دولت حقوق من بتمامی ادا کند
هرگه که پیش شاه مدیحی ادا کنم.
مسعودسعد.
- ادا کردن دین ؛ گزاردن و پرداختن و توختن وامی را : قرض است کرده های بدت نزد روزگار
تا در کدام روز که باشد ادا کند.
؟
|| بجای آوردن. گزاردن عبادت چون نماز : کند بقبله تازی ز بهر کدیه نماز
بدل بقبله دهقان کند نماز ادا.
سوزنی.
|| مقابله کردن. مقابله بمثل کردن.