لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
کج خلقی کردن، جویدن، ساییده شدن، جور بجور کردن، گلابتون دوزی کردن، اخم کردن، پوست را بردن، وهوی های کردن، رنگ امیزی کردن
اخم کردن، خیره نگاه کردن
خرد شدن، تخفیف دادن، فروکش کردن، پایین اوردن، تنزل دادن، کاستن از، اخم کردن
اخم کردن، روی درهم کشیدن
اخم کردن
اخم کردن، تیره شدن، گرفته شدن
اخم کردن، لب را بزیر اویختن، لب ولوچه را جمع کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
سگرمه در هم کشیدن
معنی ضرب المثل - > سِگِرمه ها تو هم رفتن
اخم کردن.
اخم کردن.
به طاق ابرو خم آوردن ؛ به ابرو خم دادن. کنایه از اخم کردن و عبوس بودن :
بطاق دو ابرو برآورده خم
گره بسته بر خنده جام جم.
نظامی.
بطاق دو ابرو برآورده خم
گره بسته بر خنده جام جم.
نظامی.
گره به پیشانی آوردن
روی درهم کشیدن ؛ روی ترش کردن. سخت روئی کردن. پرچین کردن روی. ( ناظم الاطباء ) . با چهره غضب یا نفرت نمودن. آثار خشم یا اندوه در روی پدید آوردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .