اخشیج

/~AxSij/

مترادف اخشیج: ( آخشیج ) آخشیگ، اسطقس، اصل، عنصر، ضد، مخالف، هیولی

معنی انگلیسی:
contrary, counter

لغت نامه دهخدا

( آخشیج ) آخشیج. ( اِ ) عنصر. طبع. اسطقس . آخشیگ :
خداوند ما کاین جهان آفرید
بلند آسمان از برش برکشید
فراز آورید آخشیجان چهار
کجا اندرو بست چندین نگار
برین آتش است و فرودینْش خاک
میان آب دارد ابا باد پاک.
ابوشکور.
ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تو
از میان آخشیجان شد گسسته داوری.
عنصری.
درختی شناس این جهان فراخ
سپهرش چو بیخ آخشیجانْش شاخ.
اسدی.
همه از رای خود موجود گشتند
ببستند آخشیجان یک بدیگر!
ناصرخسرو.
اگر جهان خرد خوانیم رواست که من
هم آخشیجم و هم مرکز و هم ارکانم.
مسعودسعد.
بساختند چهارآخشیج دشمن ازآن
که رای تست بحق گشته در میان داور.
مسعودسعد.
آخشیجان و گنبد دوار
مردگانند زندگانی خوار.
سنائی.
تا سه فرزند آخشیجان را
چار مادر چنانکه نُه پدر است
ناگزیر زمانه باد بقات
تا زچار و نه و سه درگذر است.
انوری.
بردم از نرّادگیتی یک دو داو اندر دو زخم
گرچه از چارآخشیج و پنج حس در ششدرم.
خاقانی.
توئی گوهرآمای چارآخشیج
مسلسل کن ِ گوهران در مزیج.
نظامی.
اختر و آسمان کمر بستند
بچهارآخشیج پیوستند.
اوحدی.
بخواهد کجا ساز لشکر بسیج
بهم مویه آرند چارآخشیج.
؟
|| هیولی ، در زبان حکمت مقابل صورت :
ز آخشیج هر آن صورتی که برخیزد
اگر بجود بود فخر، فخر آن صوری.
ازرقی.
|| مجازاً، ضدیت. معادات. جدال. جنگ. نزاع. منازعت. مخالفت :
گزیده جهان ز تست بدو در جهانیان
همارا به آخشیج همارا بکارزار.
رودکی.
|| ضد :
کجا جوهری چیره شد زین چهار
یکی آخشیجش برو بر گمار.
ابوشکور.
ز عزم و حزم تو ماند دو آخشیج اثر
هوا شتاب عجول و زمین درنگ صبور.
اخسیکتی.
- چارآخشج ، چهارآخشیج ؛ عناصر اربعه یعنی خاک و آب و باد و آتش.
اخشیج. [ اَ ] ( ص ) اخشیک. آخشیج. ضد و نقیض و مخالف. ( برهان ). || ( اِ ) هر یک از عناصر اربعه. ( برهان ).

فرهنگ فارسی

( آخشیج ) ( اسم ) ۱ - عنصر اسطقس : چهار آخشیج ( عناصر اربعه ) . ۲ - هیولی مقابل صورت . ۳ - ضد مخالف جمع : آخشیجان آخشیجها .
عنصر طبع
ضد و نقیض و مخالف

فرهنگ معین

( آخشیج ) ( اِ. ) ۱ - عنصر. ۲ - هیولی . ۳ - ضد، مخالف .

فرهنگ عمید

( آخشیج ) ۱. هریک از عناصر چهارگانه (آب، آتش، باد و خاک )، عنصر.
۲. (صفت ) ضد، مخالف، نقیض: کجا گوهری چیره شد زاین چهار / یکی آخشیجش بر او برگمار (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۱ ).
= آخشیج

دانشنامه آزاد فارسی

آخشیج. رجوع شود به:عنصر (حکمت قدیم)

مترادف ها

element (اسم)
جوهر فرد، اصل، اساس، عنصر، جسم بسیط، محیط طبیعی، اخشیج

فارسی به عربی

عنصر

پیشنهاد کاربران

آخشیج ضد است دریغا که دهخدا و معین نادانسته انرا گوهر پنداشته اند چهار گوهر که اخشیجان=ضدان همند مایه گمراهی او شده - اخشیج تنها معنی ضد میدهد بنگریم به سروده پهلوی دانان
این سروده های ایرانشاه که برگردان ایادگار بزرگمهر هست به درستی واژگان پهلوی را اورده و برگردان انرا را میگوید
...
[مشاهده متن کامل]

بهی، هومت دانیم، آهوخت و هور
تباهی دُشمتّ و دُشوخ و دُشور
مر این هر سه را آخشیج این سه چیز
بهی و تباهی از ایشان بنیز
نخست
هومت هوخت هوور را میگوید و سپس میگوید اکنون اخشیج انان را میگویم
و همان واژگان را بجای هو با دش می اورد دشمت دشخت دشور
-
هومت=پندار نیک
هووخت=گفتار نیک
هوور= رفتار نیک
دشمت=پندار پلید
دشخت=گفتار پلید
دشور=رفتارپلید
بگو تا کدام است، گفت آن دو راه
که ما را همی داشت باید نگاه
ره پاک یزدان کدام است و چیست
که بر راه دیوان بباید گریست
بهی راه یزدان شناسیم و بس
همی بتّری هست با دیو رس
بپرسیدش از بتّری و بهی
که خوانند با دانش و ابلهی
بگویم تو را، گفت اگر بشنوی
ز گفتار پر مایه ی پهلوی
بهی، هومت دانیم، آهوخت و هور
تباهی دُشمتّ و دُشوخ و دُشور
مر این هر سه را آخشیج این سه چیز
بهی و تباهی از ایشان بنیز
دلت گفت، اگر پهلوی داندی
از این داستان داد بستاندی
تو را پارسی بازگویم درست
من از هومت رانم سخنها نخست
بود هومت، پیمان منش بی گمان
که برتر بود رای او زآسمان
گر از هوخت پرسی تو رادی بود
ز رادی همه ساله شادی بود
گر از هور گویم سخن، راستی ست
کجا راستی دشمن کاستی ست
چنین است کردار آن هر سه چیز
کنون آخشیجش بگویم بنیز
دُشمت آن که خوانیش افزون منش
نه نیکو نمای و نه نیکوکنش
دگر راه زفتی نماید دُشوخت
که زفتی روان بی گمانی بسوخت
سدیگر دُشور است کژّ و دروغ
ز گفتار و کردار برده فروغ
ز گفتار او شاد شد کامداد
همی هر زمان آفرین کرد یاد

آخشیج یا آخشیگ= عنصر
ریشه ی این واژه به گمان بسیار [وخش] است به چم آغاز و ابتدا.
وخشیگ = آخشیگ، چیزی بوده که در آغاز آفریده شده = نخستین آفریده.
آخشیگان = نخستین آفریدگان یا همان عنصرهای چهارگانه که جهان از آنها پدید آمده ( به گمان پیشینیان ) .
برابرواژگان چند دانش واژه ( اصطلاح ) در هستی شناسی ( آنتولوژی ) و شناخت شناسی ( اپیستومولوژی ) :
برابری: تقابل. ( از دانشنامه ی علایی یافته ام )
ناساز و ناسازی: مُنافی و مُنافات.
انیسان و انیسانی: مُخالف و تخالُف. ( از لغت فرس اسدی یافته ام )
...
[مشاهده متن کامل]

دارندگی و نادارندگی: مَلَکه و عدم مَلَکه. ( پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی )
پادینه و پادینگی: نقیض و تناقض. ( پادینه: پاد ین ه. پیشنهاد میرجلال الدین کزازی است )
آخشیگ و آخشیگی: ضدّ و تضادّ. ( از دانشنامه ی علایی یافته ام )
بازبسته و بازبستگی: مُضاف و تضایف. ( از نوشته های ناصر خسرو یافته ام )
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد. . .

آخشیج یا آخشیگ به مانکِ ( معنیه ) عنصر می باشد.
آخشیج:در فارسی سره به معنی "برخلافِ چیزی بودن، بر عکس چیزی بودن" می باشد.
همچنین به صورت" آخشیجان" به معنای عناصر اربعه ( آب، آتش، باد وخاک ) نیز می باشد.
توئی گوهر آملی چار آخشیج مسلسل کن گوهران در مزیج
حکیم نظامی،
آخشیک و آشتیگ چون جنگ و اشتی است و هیچ بچم گوهر نیست مگر آخشیگان که چهار گوهرند
بساختند چهارآخشیج دشمن ازآن
که رای تست بحق گشته در میان داور
. مسعودسعد.
: .
ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تو
...
[مشاهده متن کامل]

از میان آخشیجان شد گسسته داوری.
عنصری.
شنیده ایم بسی وآزموده کز ره طبع
به استحاله دگر میشوند اخشیگان.
مجد همگر
گزیده جهان ز تست بدو در جهانیان
همارا به آخشیج همارا بکارزار.
رودکی.

❇️ آخشیگ
آخشیگ یا آخشیج از ریشه �وخش� است به معنی �بیرون آمده� که اشاره به چهار گوهر بیرون آمده از �خورشید� دارد که جهان را شکل داده اند:
💧 آب: از ریشه �آپ� به معنی آنچه از بالا می آید.
...
[مشاهده متن کامل]

🌍 خاک: از ریشه �هاگ� به معنی جای رشد تخم و دانه
🌪️ باد: از ریشه �وات� به معنی سدای وزش
🔥 آتش: از ریشه �آتور وخش� به معنی بیرون آمده از خورشید
بر پایه همین باور بود که نشان سواستیکا ( مهر گردون ) ، درفش چهارپر کاویانی و سپس چلیپای مسیحی و . . . پدید آمدند. هر یک از این آخشیگان نمادی هستند:
آب نماد پویایی
خاک نماد زایندگی
باد نماد روح پاک
آتش نماد پاکی

ضد، نقیض، بر خلاف
«بارها شنیده بودم پدرم پندشان می دادی و چنین می گفتی: آن پول را به نیازمندان، خویشان و
همسایگان دهید. ولی این سخن او کمتر نتیجه می داد. زیرا روضه خوانان و چاووشان همه آخشیج گفته های
...
[مشاهده متن کامل]

او راگفتندی»
«و به آخشیج پدرم که بسیار تند و ناشکیبا می بود»
زندگانی احمد کسروی به قلم احمد کسروی تبریزی

بپرس