اخستان به رسم پدر خود فخرالدین منوچهر بخاقانی توجه داشت و ویرا اکرام بیحد میکرد چنانکه بگفته خود شاعر هرچه از خشک و تر دارد انعام اوست :
هرچه دارم تر و خشک من همه انعام اوست
کاین گلاب و گل همه زان گلستان آورده ام.
و چون خاقانی از دربار اخستان اعراض نمود وی نامه ای بخط خویش نوشت و خاقانی را بازگردانیدن خواست و او نپذیرفت و بشروان بازنیامد.
نظامی نیز لیلی و مجنون را بخواهش او بنظم آورده است و دراین منظومه گوید:
شروانشه آفتاب سایه
کیخسرو کیقبادپایه
شاه سخن اخستان که نامش
مهریست که مهر شد غلامش
سلطان بترک چتر گفته
پیدا نه خلیفه نهفته
بهرام نژاد و مشتری چهر
درّ صدف ملک منوچهر
زین طایفه تا بدور اوّل
شاهیش بنسل در مسلسل
نطفه ش که رسیده گاه بر گاه
تا آدم هست شاه بر شاه.
و خاقانی گوید:
در بر دف هر آنچه حیوانند
پادشاه اخستان کنند همه.
میوه دولت منوچهر است
اخستان افسر کیان ملوک.
صدف خاطرش [ خاطر خاقانی ] جواهر نطق
بر سر اخستان همی ریزد.
جزئی از اشعار من سلطان بکف میداشت باز
مدحت شاه اخستان برخواند و زانش رشک خاست.
بازوی زهره را بنیل فلک
بوالمظفرنشان کنید امروز
بحر جود اخستان گوهربخش
شاه گیتی ستان گوهربخش.
در فرهنگها اختسان بتقدیم تاء بر سین هم آورده اند.
اخستان. [ اُ خ ُ ] ( اِ ) لهجه ای در استخوان :
بی ته هرگه سرم بر بالش آیو
اخستانم چو نی درنالش آیو
ز هجرانت بجای اشکم از چشم
فروزان شعله های آتش آیو.
باباطاهر.