اختر

/~axtar/

مترادف اختر: ستاره، سها، کوکب، نجم، اقبال، بخت، شانس، طالع

معنی انگلیسی:
star, feminine proper name

فرهنگ اسم ها

اسم: اختر (دختر) (فارسی) (گل، کهکشانی) (تلفظ: axtar) (فارسی: اختر) (انگلیسی: akhtar)
معنی: ستاره، بخت، پرچم، نام نوعی گیاه گلدار، ( در نجوم ) جرم فلکی، کوکب، نجم، ( در گیاهی ) نام گل و گیاهی است، ( در قدیم ) در باور قدما ستاره ی بخت و اقبال، ( در قدیم ) سرنوشت، طالع، عَلَم، درفش، گلی به رنگهای سرخ، صورتی، نارنجی، و زرد که ریز است و به شکل خوشه روی گیاه می شکفد
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم دختر، اسم فارسی، اسم گل، اسم کهکشانی

لغت نامه دهخدا

اختر. [ اَ ت َ ] ( اِ ) جرم فلکی. یکی ازاجرام آسمانی. ستاره سیار. کوکب. نجم :
اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده روان در دو و داه.
رودکی.
ز گردنده هفت اختر اندر سپهر
یکی را ندیدم بدو راه مهر.
فردوسی.
که گیتی بشست او بتیغ از بدان
فروزنده اختر بخردان.
فردوسی.
از آن پس نگه کرد کاووس شاه
کسی را که کردی به اختر نگاه.
فردوسی.
بگو آشکارا که نام تو چیست
که اختر همی بر تو خواهد گریست.
فردوسی.
راست گفتی برابر خورشید
خواهد از گوی ساختن اختر.
فرخی.
ملک چو اختر و گیتی سپهر در گیتی
همیش باید گشتن چو بر سپهر اختر.
عنصری.
چون فرقان از کُتْب و چو کعبه ز بناها
چون دل ز تن مردم و خورشید ز اختر.
ناصرخسرو.
برای او بود پیوسته میل اختران آری
بسوی کل خود باشد همیشه جنبش اجزا.
سلمان ساوجی.
تاکنون اختر اثر کردی بر او
بعد از این باشد امیر اختر او.
مولوی.
اشک اختر همه از دیده گردون بچکد
مصلحت نیست که دودی بکند مجمر ما.
کلیم.
|| ستاره بخت و اقبال. ستاره مسلط بر زایجه :
هر آنکسی که نباشد باخترش اقبال
بود همه هنر او بخلق نامقبول.
ابوالعباس.
نشستم بره بر که تا پاسخم
بیارد مگر اختر فرّخم.
فردوسی.
نشستم بآموی تا پاسخم
بیارد مگر اختر فرخم.
فردوسی.
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
کز اختر همه تازیان راست بهر.
فردوسی.
برآمد بر این نیز روز دراز
نجست اختر نامور [ خسرو پرویز ] جز فراز.
فردوسی.
که اکنون بدریا نیاز آمدت
چنین اختر بد فراز آمدت.
فردوسی.
بدو گفت کای مهتر نامدار
بکام تو باد اختر روزگار.
فردوسی.
مگر تیره شد بخت ایرانیان
و گر شاه را ز اختر آمد زیان.
فردوسی.
درود جهاندار بر شاه باد
بلند اخترش افسر ماه باد.
فردوسی.
... ابوالقاسم آن شاه فیروزبخت
ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرّ او کان زر
مرا اختر خفته بیدار گشت
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ستاره، کوکب، هریک ازاجرام آسمانی، بمعنی بخت و طالع، ستاره بخت و اقبال، به معنی علم، رایت، درفش
( اسم ) ۱ - ستاره جرم فلکی کوکب نجم . ۲ - ستار. بخت و اقبال ستار. مسلط بر زایجه ( بنا بعقید. پیشینیان ) . یا اختر بد . طالع بد بخت بد . یا اختر دانش . الف - مشتری . ب - عطارد . یا اختر دنباله دار . ستار. دنباله دار نوعی ستاره که دم گونه ای دارد و عرب آنرا ذوذنب خواند . یا اختر شب گرد . ماه . یا اختر نیک . بخت نیک اختر سعد فال نیک . ۳ - نیک بختی نیک روزی اقبال حسن طالع . ۴ - درفش علم رایت لوا . یا اختر کاوان . اختر کاویان ۵ - سر دست. گیاهان تیر. اختریان است و جزو تک لپهییهامی باشد و دارای ساقه های زیر زمینی و برگهای پهن دراز است . گلهایش ریز و قرمز و صورتی و نارنجی و زرد است و بشکل خوشه سر هر ساقه قرار گرفته است . برای ازدیاد این گیاه ساقه های زیر زمینی آنرا قطعه قطعه کرده در بهار میکارند گل اختر اختر باغی مارزوان تسبیح آغاجی هند قمیشی مرزوان . از انواع اختر که در اثر پرورش بدست آمده پرند. آتشین و ملک. شارلوت می باشند . ۶ - یکی از نامهای خاص زنان است .
یکی از سلاطین اوده هندوستان

فرهنگ معین

(اَ تَ ) [ په . ] (اِ. ) ستاره ، کوکب ، نجم .
شمار ( ~. شُ ) (اِ. ص . ) ستاره شناس ، منجم .

فرهنگ عمید

۱. (نجوم ) ستاره.
۲. (نجوم ) هر یک از اجرام آسمانی: ز گردنده هفت اختر اندر سپهر / یکی را ندیدم بدو رای و مهر (فردوسی: ۷/۳۳۷ )
۳. (زیست شناسی ) گیاه زینتی گرمسیری با برگ های پهن، ساقه های بلند و گل هایی به رنگ سرخ، صورتی، نارنجی، و زرد.
۴. [قدیمی] بخت، طالع.
۵. [قدیمی] ستارۀ بخت و اقبال: مرا اختر خفته بیدار گشت / به مغز اندر اندیشه بسیار گشت (فردوسی: ۱/۱۶ )
۶. [قدیمی] عَلَم، رایت، درفش: چنین گفت هومان که آن اختر است / که نیروی ایران بدان اندر است (فردوسی: ۳/۸۶ ).
* اختر شمردن: [قدیمی، مجاز] بیدار ماندن.

فرهنگستان زبان و ادب

{Canna} [زیست شناسی- علوم گیاهی] تنها سردۀ اختریان با حدود 50 گونه که بومی مناطق جنوبی امریکای شمالی است

دانشنامه آزاد فارسی

اَختَر
روزنامۀ خبری و سیاسی، چاپ استانبول. یکی از مهم ترین روزنامه ها و نخستین روزنامۀ ایرانی است که به سبک جدید در خارج از کشور برای ایرانیان با حرف سربی منتشر می شد. نخستین شماره در ۱۶ ذی حجۀ ۱۲۹۲ق به مدیریت محمدطاهر تبریزی (اختر)، بازرگان و صاحب چاپخانۀ اختر، منتشر شد. اختر در ایران، هندوستان، قفقاز، و عراق شهرت داشت. گرچه بارها توقیف شد، انتشارش حدود ۲۱ سال ادامه یافت. ابتدا هفته ای پنج شماره چاپ می شد که می توان گفت نخستین نشریۀ ایرانی بود که به روزانه شدن نزدیک شده بود. از سال دوم، دو شماره در هفته و در سال های آخر به صورت هفته نامه منتشر می شد. از اواخر ۱۲۹۳ق، به صورت شرکت درآمد که چند تن از اتباع عثمانی نیز در آن سهم داشتند. دفتر روزنامه کتاب هایی نیز منتشر کرد. بعد از میرزا طاهر، سردبیری آن به میرزا مهدی خان تبریزی سپرده شد که در انتشار اختر سهمی مؤثر داشته است. از همکاران اختر، میرزا نجفعلی خان تبریزی (خویی)، میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی کرمانی، و میرزا حبیب اصفهانی بوده اند. اختر روزنامه ای روشنگر بود، از آزادی سخن می گفت و به گسترش اندیشه های نو مبادرت می کرد. مبارزه با هیئت حاکم نیز سرلوحۀ کارش بود که البته در خارج از مرزهای ایران امکان پذیر بود. آخرین شمارۀ اختر به تاریخ ۳۰ ربیع الاول ۱۳۱۴ق منتشر شد و از آن پس، به دستور حکومت عثمانی، برای همیشه تعطیل شد. تا دوازده سال بعد، هیچ روزنامه و مجله ای به زبان فارسی در آن جا انتشار نیافت و میرزا مهدی خان تبریزی که پس از اختر درخواست امتیاز روزنامه ای به نام خورشید کرده بود، موفق نشد امتیاز آن را به دست آورد. کتابخانۀ ملی ایران دورۀ روزنامه اختر را به صورت افست منتشر کرده است.

جدول کلمات

ستاره

مترادف ها

star (اسم)
ستاره، نشان ستاره، اختر، کوکب، نجم، خط سفید پیشانی اسب

پیشنهاد کاربران

اختر : ستاره، نجم، شهاب ، کوکب .
اخگر - > اختر - > استر یا استگر - > استار یا ستاره ایرانی
در باره با ستاره = است تاره => تار شده ( کم نور و اینکه فقط در شب دیده می شود نگر مردم بوده
چون مردم فهمیدند ستاره ها بر خلاق پندار پیشین همیشه در اسمان هستند اما فقط در شب دیده می شوند و چون نسبت به خورشید که در روز نور بسیاری داشت و دیده می شد انها دیده نمی شدند بدان ستاره یا تار و کم نور شده می گفتند. )
...
[مشاهده متن کامل]

که در واژه های استر = استاپ و بی فروغ شده
استار = تار های بی فروغ و کم نور شده ( واژه است ( ast ) در اریایی به چم شدن و در لاتین به چم استاپ خوردن است و گاها در اشتاین ( دژ و قلعه ) و استان اریایی ریشه های انرا میبینیم )
در واژه خاکستر = خاک استر = خاک شده = تبدیل به خاکی شده که تقریبا مشکیست و نور ندارد ( طوسی ) اما امروزه با پودر شده هر چیزی خاکستر میگویند

همریشه با اخگر
اختر کاملا فارسی
اصل اخدار می باشد و اخ همان ات و اتش است و دار هم به معنی مالک و دارنده
اختر یعنی دارنده آتش ، نورانی.
واژه ی ( اختر ) گویش عربیِ ( استار ، ستار یا همان ستاره )
اختر: درفش
”سر اندر سپهرْ اخترِ کاویان،
چو ماه درخشنده، اندر میان. “
دکتر کزازی در مورد این واژه می نویسد: <<شاید از="" آن="" روی="" که="" درفش="" کاویان،="" به="" پاسِِ="" گوهر="" هایی="" بسیار="" که="" در="" آن="" در="" نشانده="" بوده="" اند="" و="" می="" درخشیده="" است="" "اختر"="" نامیده="" شده="" است.="">>
...
[مشاهده متن کامل]

نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۹۳.
در جای دیگر می نویسد : ( ( اختر در پهلوی با همین ریخت به کار می رفته است . می انگارم که اختر ریختی است کوتاه شده از اپاختر در پهلوی . به معنی ستاره جنبان و سیاره . ) )
( ( سر مایه بد اختر شاه را
در بسته بد جان بدخواه را ) )
همان ص 257 .

ستاره ( Star ) ، گوی پرنور و بسیار داغی از ’پلاسما‘ است که انسجام خود را توسط نیروی گرانش حفظ می کند. ستاره ها مداوماً در حال تغییر هستند. نزدیکترین ستاره به کره زمین، ’ستاره خورشید‘ است. فاصلة کره زمین از ستاره خورشید ’150 میلیون کیلومتر‘ می باشد.

بپرس