اختر کاویان
لغت نامه دهخدا
فردوسی در شاهنامه اندر داستان ضحاک با کاوه آهنگر گوید :
چو کاوه برون آمد از پیش شاه
برو انجمن گشت بازارگاه
همی برخروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم کآهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه بدست
که ای نامداران یزدان پرست...
بدانست خود کآفریدون کجاست
سر اندرکشید و همی رفت راست
بیامد بدرگاه سالار نو
بدیدنش از دور و برخاست غو
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی
بنیکی یکی اختر افکند پی
بیاراست آنرا بدیبای روم
ز گوهر بر او پیکرو زَرْش بوم
بزد بر سر خویش چون گرد ماه
یکی فال فرخ پی افکند شاه
فروهشت زو سرخ و زرد و بنفش
همی خواندش کاویانی درفش
از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه
بشاهی بسر برنهادی کلاه
بر آن بی بها چرم آهنگران
برآویختی نوبنو گوهران
زدیبای پرمایه و پرنیان
بر آن گونه گشت اختر کاویان
که اندر شب تیره خورشید بود
جهان را ازو دل پرامید بود .
در ترجمه تاریخ بلعمی پس از ذکر ستمهای ضحاک آمده : پس یکروز مردی بود به اصفهان و او را دوازده پسر بود، پسران جوانمرد بالغ و رشید،این هر دوازده پسر را بگرفتند و بکشتند بی آگاهی پدرشان و نام پدرشان کاوه بود و گویند آهنگری کردی. پس این کاوه آگاه شد بدان پایگاه آهنگران اندر که پسرانش را بگرفتند و بکشتند و این کاوه هم از آن پایگاه به آن انبانه پاره که آهنگران پیش باز بسته باشند تاپای و جامه شان نسوزد از بی هوشی بدرید و فریاد کرد ومستغاث خواند و بسیار فغان کرد بشهر اصفهان اندر. ونیز گویند که دهقانی از دهاقین اصفهان و از بزرگترین دهقانان اصفهان برخاست پس مردمان گرد آمدند و گفت :یا مردمان گرد آئید با من تا من خویشتن و شما را ازجور این ستم کاره برهانم و مردمان شهر خود بستوه آمده بودند و او از آن انبانه پاره که پیش باز گرفته داشتی تا پای و جامه اش نسوزد آنرا بر سر چوبی کرد چون علمی و گروهی گویند که انبان نبود که دستار از سر برداشت و بر سر چوبی کرد چون علمی ، غوغا و سفها و دزدان و مقامران و عیاران و آنچه بدین ماند بسیاری به اوگرد آمدند پس نخست برفت و خلیفه اصفهان را که از دست ضحاک بود بکشت و خزینه وی با همه آلتی بلشکریان برداشت و مردمان را درم بداد و خلیفه دیگر بنشاند از دست خویش و همچنان همیرفت و سپاه از هر شهری بر وی گرد آمدند و خلق بدین هزار سال از وی [ ضحاک ] سیر و ستوه شده بودند پس صد هزار مرد اقل و اکثر بدین کاوه گرد آمدند و همی آمد تا به دماوند برسید پس سپاه خویش گرد کرد و گفتا بدانید که من این حرب را کردم با خلیفتان ضحاک اکنون وی ملک است ، ملکی برپا کنید تا ما او را بنشانیم و من در پیش وی ، هرچند از این باب با ایشان سخن میگفت جواب او دادند و گفتند که : تو ما را بسندیده ای. کاوه گفت : ندانید که با من تنها این کار نشود. پس مردی بود نام او افریدون و پسر جمشیدملک بود و او از دست ضحاک گریخته بود و متواری بود بشهری اندر، طلب کردند و بیاوردند و کاوه همه سپاه و خزینه و آلت و لشکر بدو سپرد و خود پیش وی بایستادپس فریدون کاوه را اسفهسالار خویش کرد آنگه فریدون از دماوند بیرون آمد و حرب کرد با وی و مر ضحاک را بشکست و او را بگرفتند و بکشتند و سپاهش را هزیمت کردند و افریدون به پادشاهی نشست. ( از تاریخ بلعمی نسخه ٔخطی ). کاوه یا کابی با کاف عربی ، اسم شخصی داستانی است که بنا بر روایات قدیمه ایران آهنگری بوده از اهل اصفهان که در ایام پادشاه ظالم خارجی ضحاک [ آژی دهاک ] بر وی شوریده و پیشرو یک قیام ملی شد که بواسطه آن شورش آن نسل خارجی را از ایران برانداخت و از نژاد پاک ایرانی فریدون را بر تخت نشانده ایران را استقلال بخشید. آنچه در باب این شخص داستانی و سلطنت ضحاک و فریدون در شاهنامه فردوسی و در تواریخ متأخرایرانی آمده معروف عامه است. بیشتر از شخص این آهنگر غیور ایرانی که هویت او در روایات قدیمه گم و تاریک میشود یک اثر جاودانی او در ایران و خارجه شهرت یافته است که وجود آن بدوره های تاریخی نیز انتقال نموده و حتی در آثار باقیه موجود است. این شاهکار قرون عزت ایران درفش کاویانی است که نام آن هر ایرانی را یاد از شکوه باستانی و غرور ملی خود آورده روح زنده وذلت ناپذیر ایران را بخاطرها می آورد. کاویانی درفش را که مانند یک رمز و اشارتی برای برخاستن ایران برضددشمنان خویش است هر ایرانی تا اندازه ای از اشعار شاهنامه فردوسی می شناسد. آن شاعر بزرگ ایرانی با کمال فصاحت هم داستان ایجاد آن لوای حریت را سروده و هم در باب شکل و ساخت آن بواسطه کاوه و فریدون سخن رانده است. از مورخین قدیم اسلام نیز طبری و ابوریحان بیرونی شرحی از خروج کاوه و وصف این علم ملی آورده اند که تقریباً مطابق با بیانات فردوسی است.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید