یک دو بیند همی بچشم احول.
مسعودسعد.
احول ارهیچ کج شمارستی بر فلک مه که دوست چارستی.
سنائی.
و اگر نادانی این اشارت را که بازنموده شده است بر هزل حمل کند کوری بود که احولی را سرزنش کند. ( کلیله و دمنه ).همه روز اعور است چرخ ولیک
احولست آن زمان که کینه ور است.
خاقانی.
شاه احول کرددر راه خداآن دو دمساز خدائی را جدا.
مولوی.
اصل بیند دیده چون اکمل بودفرع بیند چونکه مرد احول بود.
مولوی.
این منی و هستی اول بودکه از او دیده کژ و احول بود.
مولوی.
گفت احول زان دو شیشه تا کدام پیش تو آرم بکن شرحی تمام.
مولوی.
آن نظر بر بخت چشم احول کندکلب را کهدانی و کاهل کند.
مولوی.
مؤنث : حَوْلاء. ج ، حول.احول. [ اَ وَ ] ( ع ن تف ) حیله کننده تر. حیله ورتر.حیله گرتر. ( منتهی الارب ). مکارتر. چاره گرتر. احیل.
- امثال :
احول من ذئب ؛ پرحیلت تر از گرگ.
|| نعت تفضیلی از حول. گردان تر. گردنده تر.
- امثال :
احول من ابی براقش .
احول من ابی قلمون .
احول. [ اَ وَ ] ( اِخ ) رجوع به ابوالعلاء احول شود.
احول. [ اَ وَ ] ( اِخ ) رجوع به احمدبن ابی خالد احول شود.
احول. [ اَ وَ ] ( اِخ ) رجوع به احمد محرر و احول محرر شود.
احول. [ اَ وَ ] ( اِخ ) ابوالعباس محمدبن حسن بن دینار. یکی از علماء لغت و شعر. او راست : کتاب الدواهی. کتاب السلاح. کتاب ما اتفق لفظه و اختلف معناه. کتاب فعل و افعل. کتاب اشباه. و او دیوان ذوالرمه و بعض دیگر از شعرای عرب را گرد کرده است. ( ابن الندیم ).بیشتر بخوانید ...