احناج

لغت نامه دهخدا

احناج. [ اِ ] ( ع مص ) چسبیدن. میل کردن. کژ گردیدن. || میل دادن چیزی. کج کردن. کژ کردن. || آرام گرفتن. || پوشیدن. || شتابی کردن. || پیچانیدن. ( زوزنی ).
- احناج کلام کسی ؛ والوچانیدن گفتار او چنانکه مخنثان کنند. پیچانیدن سخن.

پیشنهاد کاربران

بپرس