احمق

/~ahmaq/

مترادف احمق: ابله، الاغ، بی شعور، بیهوش، خر، دنگل، دیوانه وش، رعنا، زودباور، ساده لوح، کم خرد، کم عقل، کندفهم، کودن، گاوریش، گول، نادان، ناقص عقل، نفهم

متضاد احمق: دانا

برابر پارسی: بیخرد، تهی مغز، ساده مرد، کودن، نادان

معنی انگلیسی:
silly, foolish, fool, blockhead, crazy, cuckoo, brainless, charlie, cockeyed, dimwit, dumbbell, fathead, nut, sappy, slap-happy, bonehead, muggins, case, chump, dim, dumb, knucklehead, gormless, cretinous, asinine, brute, cloddish, daft, dopey, dopy, imbecile, dunderhead, insane, empty-headed, lunatic, goofy, gullible, harebrained, idiot, infatuated, insensate, mad, muddle-headed, nitwit, numskull, oafish, peasant, senseless, simple, simpleton, softheaded, witless, woodenheaded, [n.] fool

لغت نامه دهخدا

احمق. [ اَ م َ ] ( ع ص ) گول ( مرد ). کالیو. کالیوه. نادان. ( مهذب الاسماء ). بی عقل. غتفره. گاودل. گاوریش. کانا. دنگ. نابخرد. غراچه. لاده. کمله. ابله. ( زوزنی ). دند. سفیه. بیهوش. خویله. ( صحاح الفرس ). کم خرد. گزَر. مُدمَّغ. دبنگ. ببّه. ( منتهی الارب ) ( صراح ). بی مغز. باقل. گیج. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). لک. ( برهان ). باحر. ( منتهی الارب ). انوک. ادعب. اعفک. ابودِراص. اعفت. الفت. اوره. ( تاج المصادر بیهقی ). اوکع. ( منتهی الارب ). ابودارس. ابوادراص. ابودغفا. ابولیلی. ( المرصع ). تاک. ابصع. رقیع. مرقعان. زَبون. ثفاجه. فغاک. غراچه. لاده. سرهب. کالوس. ( منتهی الارب ). اعثی. اخدب. بائک. متخدب. سرجوح. سِلغَدّ. سِلَّغْد. سجوری. قندعل. باطخ الماء. سبتان. هزاک. ضدّ عاقل. ( مؤید ) : احمق مردی که دل دراین جهان بندد. ( تاریخ بیهقی ). احمقی هنگامه سازد وگروهی همچنو گرد آیند و وی گوید... ( تاریخ بیهقی ). مکاشفت در چنین ابواب احمقان کنند. ( تاریخ بیهقی ).
اندر این شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خرطبع و همه احمق و بی دانش و دند.
لبیبی.
احمق را از صحبت زیرک ملال افزاید. ( کلیله و دمنه ). تقدیر آسمانی شیر را گرفتار سلسله گرداند... و احمق غافل را زیرک. ( کلیله و دمنه ).
زاحمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها بریخت.
مولوی.
تا که احمق باقی است اندر جهان
مرد مفلس کی شود محتاج نان.
مولوی.
مؤنث : حَمْقاء. ج ، حُمُق ،حَمقی ̍، حَماقی ، حُماقی.
- احمق باک تاک ؛ احمق که صواب را از خطا نشناسد. ( منتهی الارب ).
- احمق خواندن ؛ تحمیق. ( دهار ).
- احمق شدن ؛ حُمق. ( تاج المصادر بیهقی ). ( دهار ). دَوق. دواقه. دُوُق. ( تاج المصادر ). دُوُقة. ( منتهی الارب ). موق. مواقه. مووق. تکوک. استنواک. ( تاج المصادر بیهقی ).
- احمق شمردن ؛ استحماق. ( تاج المصادر بیهقی ).
- احمق گردانیدن ؛ تغفیل. ( تاج المصادر بیهقی ).
- احمق یافتن ؛ اِحماق. انواک. ( تاج المصادر بیهقی ).

احمق. [ اَ م َ ] ( ع ن تف ) بسیارحمق تر.
- امثال :
احمق من ابی غبشان .
احمق من الضبع.
احمق من جحی .
احمق من دُغة.
احمق من رجلة.
احمق من عقعق .
احمق من هَبَنَّقَة. رجوع به هَبَنَّقَة شود.

احمق. [ اَ م َ ] ( ع ص ، اِ ) از القاب اسلامی ملک روم ، نظیر: جبار و طاغیه و صاعقه و غیره. رجوع به مفاتیح العلوم خوارزمی حاشیه ص 81 شود.

فرهنگ فارسی

مردبی عقل، کم خرد، ساده لوح، درفارسی کودن، دبنگ، گول، دنگ، دنگل، کردنگ، کردنگل، کهبل، دند، کالیو
۱ - ( صفت ) گول کالیوه نادان بی خرد گاو ریش دنگ سفیه بی هوش . ۲ - ( صفت ) نادان تر گول تر بی خردتر سفیه تر . جمع : حمقی موئ نث حمقائ .
از القاب اسلامی ملک روم

فرهنگ معین

(اَ مَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . )نادان ، بی خرد، بی - هوش . ۲ - (ص تف . ) نادان تر، سفیه تر.

فرهنگ عمید

بی عقل، کم خِرد، ساده لوح، کودن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] احمق (ابله) به معنای کودن یا کم خرد است و به آن معتوه یا ناقص العقل نیز میگویند. از این موضوع در باب هاى جهاد، نکاح و شهادات سخن گفته شده است.
تفاوت آن با سفیه ،این است که در فقه به کسى سفیه گفته مى شود که تنها اموال خود را در اغراض نادرست و غیر عقلا یى مصرف کند
نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۶، ص۵۲-۵۶.
۱)ابله از کسانى است که از آنان جزیه گرفته نمى شود.
نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۲۳۷.
۱. ↑ نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۶، ص۵۲-۵۶.
...

دانشنامه عمومی

احمق (فیلم ۱۹۷۹). بی عقل ( به انگلیسی: The Jerk ) فیلمی محصول سال ۱۹۷۹ و به کارگردانی کارل راینر است. در این فیلم بازیگرانی همچون استیو مارتین، برنادت پیترز، کتلین آدامز، جکی میسون، دیک اونیل، مابل کینگ، ام. امت والش، ریچارد وارد، بیل میسی، موریس اوانس، کارل گوتلیب، کارل راینر و دیک آنتونی ویلیامز ایفای نقش کرده اند.
عکس احمق (فیلم ۱۹۷۹)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

ویر, کانا, کودن, کالیو, نادان

مترادف ها

natural (اسم)
احمق

dolt (اسم)
ابله، احمق، کله خر، خرشو

sucker (اسم)
احمق، طفل شیرخوار، الت مکنده، اب نبات مکیدنی، حیوان یا عضو یا الت مکنده

goosey (اسم)
ترسو، احمق

hick (اسم)
احمق، دهاتی جاهل

sot (اسم)
احمق، معتاد به مشروبات، مشروب خوارافراطی

goosy (اسم)
ترسو، احمق

bug (اسم)
احمق، ساس، سرخک، اشکال، حشره، گیر، جوجو

fool (اسم)
نادان، ابله، خر، احمق، ادم احمق، دلقک، لوده، خرفت

simpleton (اسم)
ساده لوح، ساده دل، ابله، احمق

luny (اسم)
احمق

noodle (اسم)
احمق، ماکارونی، رشته فرنگی

mooncalf (اسم)
احمق، خل مادرزاد

nincompoop (اسم)
احمق

ninny (اسم)
کودن، احمق

sawney (اسم)
ساده لوح، احمق

schnook (اسم)
احمق، خرشو

gosling (اسم)
احمق، جوجه غاز، شخص نابالغ و خام

tomfool (اسم)
احمق، دلقک، لوده، ادم نادان، بلید

loggerhead (اسم)
احمق، لاک پشت دریایی، نوعی اردک دریایی، انواع مرغان مگس خوار، نوعی افت پنبه، گیاهان جنس قنطوریون، کله خشک

loony (اسم)
احمق

loony (صفت)
دیوانه، احمق

gawky (صفت)
احمق، مات و سربه هوا

fat-headed (صفت)
کودن، احمق

feeble-minded (صفت)
کودن، احمق، دارای فکر ضعیف، کم عقل

spooney (صفت)
احمق، احمقانه

spoony (صفت)
احمق، احمقانه

daffy (صفت)
احمق، سفیه

daft (صفت)
ارام، احمق

cockscomb (صفت)
احمق

foolish (صفت)
مزخرف، نادان، ابله، احمق، ابلهانه، جاهل، نابخرد

thickheaded (صفت)
خرف، نادان، احمق، کم هوش

inane (صفت)
پوچ، چرند، تهی، احمق، بی مغز

fatuous (صفت)
احمق، بی شعور

cockeyed (صفت)
کودن، احمق، چشم چپ، ناجور

unmeaning (صفت)
پوچ، بی معنی، چرند، احمق، بی هوش، نامفهوم، بی عقل، بی اهمیت، کم عمق

dull (صفت)
کودن، احمق، کند، گرفته، راکد

batty (صفت)
چوگان مانند، دیوانه، احمق

stupid (صفت)
گیج، مزخرف، احمق، کند ذهن، خیره سر، سبکسر، سفیه، خنگ، نفهم، دبنگ

frivolous (صفت)
پوچ، احمق، سبکسر، سبک، بیهوده و بیمعنی، سبک رفتار

dopey (صفت)
احمق، گیج شده

dotty (صفت)
خل، احمق، خال خال، نقطه نقطه

senseless (صفت)
بی معنی، احمق، بی حس، احمقانه، عاری از احساسات

silly (صفت)
چرند، مزخرف، نادان، ابله، احمق، بی مخ، کودکانه، بچگانه، احمقانه، سبک مغز، کم هوش

dense (صفت)
سفت، متراکم، محکم، انبوه، احمق، غلیظ، پر پشت، چگال، خنگ، متکاثف

فارسی به عربی

ابله , احمق , بلا شعور , طبیعی , غبی , فارغ , معکرونة

پیشنهاد کاربران

ابله ( فارسی است، اَ، بِلِه، اَاَبِله بله . . . تند تند گویان است. ) :احمق.
ویر
معنی: ابله، الاغ، بی شعور، بیهوش، خر، دنگل، دیوانه وش، رعنا، زودباور، ساده لوح، کم خرد، کم عقل، کندفهم، کودن، گاوریش، گول، نادان، ناقص عقل، نفهم
برابر پارسی: بیخرد، تهی مغز، ساده مرد، کودن، نادان
معنی انگلیسی:
...
[مشاهده متن کامل]

silly, foolish, fool, blockhead, crazy, cuckoo, brainless, charlie, cockeyed, dimwit, dumbbell, fathead, nut, sappy, slap - happy, bonehead, muggins, case, chump, dim, dumb, knucklehead, gormless, cretinous, asinine, brute, cloddish, daft, dopey, dopy, imbecile, dunderhead, insane, empty - headed, lunatic, goofy, gullible, harebrained, idiot, infatuated, insensate, mad, muddle - headed, nitwit, numskull, oafish, peasant, senseless, simple, simpleton, softheaded, witless, woodenheaded, [n. ] fool

دند
کانا، هرگ،
چل - خل
Stupid هم میشه
واژه احمق
معادل ابجد 149
تعداد حروف 4
تلفظ 'ahmaq
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( اَ مَ ) [ ع . ]
آواشناسی 'ahmaq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
نادان
chump
کله خر. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ خ َ ] ( ص مرکب ) در تداول عامه ، احمق . ابله . ( فرهنگ فارسی معین ) . سخت نادان و مستبد به رأی خویش . احمق و جاهل و لجوج . سخت نادان و احمق ستیهنده . آنکه در عقاید غلط خود پا
...
[مشاهده متن کامل]
فشارد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . آدم جاهل و یک دنده و مستبد به رأی . کسی که نمی توان روی حرفش حرف زد. ( فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ) .

اسکل
half - wit
سیاره ظهر ه
ست ریش. [ س ُ ] ( ص مرکب ) احمق. ( غیاث اللغات ) . کنایه از احمق و بی عقل. ( آنندراج ) :
سخت درمانده امیر سست ریش
چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش.
مولوی.
که چه میگوید عجب این سست ریش
یا کسی داده است بنگ بیهشیش.
مولوی.
احمق آن است که حقیقت کار ها را نداند و چون با آن سخن بگویی به فهم نرسد.
تنک مغز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ م َ ] ( ص مرکب ) سبک مغز. ( آنندراج ) . رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
تنک خرد. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ خ ِ رَ ] ( ص مرکب ) سفیه. ( مجمل اللغه ) ( ادیب نطنزی ) . سبک عقل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن و ماده ٔ بعد شود.

ارعن ( مرد ابله )
نادان
نفهم
ابله
معنی به کردی
که ر، گه وجه
idiot
گول
گولو گولو
خداوند فرموده که من روزی احمق ها رو هم میدم تا بقیه فکر نکنن با کلاه گذاشتن سر همدیگه دنبال روز ی باشن
حالا نمیدونم واقعا معنی احمق چیه
یا مصادیقی از این واژه تو ذهنم نمیاد
Sily , پرنده ی جنگلی گاگول
سفیه
گول
در پهلوی " مورک " به معنای کودن و بی خرد.
خای صَفَح
نا به خرد
کوتاه فکر
نفهم
کم فهم
کودن
گاگول
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس