احمز

لغت نامه دهخدا

احمز. [ اَ م َ ]( ع ن تف ) استوارتر. قوی تر. اشدّ. اشق. اقوی. امتن. وبدین معنی است حدیث ابن عباس : افضل الاعمال احمزها، وبروایتی افضل العبادات احمزها؛ ای اشقّها. ( مهذب ).

فرهنگ فارسی

استوار تر قوی تر

پیشنهاد کاربران

بپرس