احمال
لغت نامه دهخدا
احمال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَمل. بارهای شکم. بارهای درخت. || ج ِ حِمل. بارهای سر وپشت : ثقل آن احمال و حمل آن اثقال از پشت بینداخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). جمله بر پشت رحال و احمال نقل کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ج ِ حَمَل.برگان. برگان چندماهه و برگان به سال دوم درآمده.
احمال. [ اَ ] ( اِخ ) بطنهاست از تمیم. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) یاری دادن کسی را به برداشتن بار یاری دادن دربار بر نهادن .
بطنهاست از تمیم
فرهنگ معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جِ حَمل ، بارهای شکم ، بارهای درخت . ۲ - جِ حَمَل ، بره ها.
فرهنگ عمید
۱. [جمعِ حَمل] = حَمل
۲. [جمعِ حِمل] = حِمل
پیشنهاد کاربران
قصور
احمال : حمل کردن ، اهمال : کوتاهی، سهل انگاری
ریشه این واژه حمل می باشد و مصدر است بنابر این معنای آن باربردن هست.
هم آوای این واژه اهمال است که معنای سستی را میرساند.
هم آوای این واژه اهمال است که معنای سستی را میرساند.