احماض
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
احماض: بازگردانیدن کسی از کاری.
( ( وناچار از بشاعت ِِچاشنی میوه ها ذوقرا تنفری حاصل شود به احماض گراید. . . ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۲۷ ) .
( ( وناچار از بشاعت ِِچاشنی میوه ها ذوقرا تنفری حاصل شود به احماض گراید. . . ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۲۷ ) .