احلاف

لغت نامه دهخدا

احلاف. [ اِ ] ( ع مص ) سوگند دادن.( تاج المصادر ) ( منتهی الارب ). || احلاف غلام ؛تجاوز کردن او ایّام نزدیکی بلوغ را. || اِحلاف حلفاء؛ رسیده گردیدن دوخ. || مااَحلف لسانه ؛ چه تیز و فصیح است زبان او. ( منتهی الارب ).

احلاف. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حِلف و حلیف. هم عهدان. || ( اِخ ) احلاف در شعر زهیر، قبیله ٔاسد و غطفان باشد، لانّهم تحالفوا علی التناصر. ( منتهی الارب ). || قومی از ثقیف چه ثقیف شامل دوفرقه است : بنومالک و احلاف. ( منتهی الارب ). فائتمرت ثقیف فیمن یُرسِلونه الی النبی صلَّی اﷲ علیه و سلَّم ، حتی اجمعوا علی اَن یبعثُوا [ عَبْدَ یا لیل بن عمروبن عمیر و معه ] رَجُلین من الاحلاف و ثلاثة من بنی مالِک فبعثوا: عبد یا لیل ، [ و معه ] الحکم بن عَمْروبن وهب بن مُعَتّب ، و شُرَحْبیل بن غَیلان بن سَلمة و هما من الاَحلاف ، رهَطِ عُروةبن مسعود. ( امتاع الأسماع مقریزی جزء اول صص 490 - 491 ). || شش قبیله از قریش : عبدالدّار، کعب ، جُمَح ، سَهم ، مخزوم ، عَدی . و آن بدانگاه بود که بنوعبد مناف از عبدالدّار حجابت و سقایت ستدن خواستند. || اسد و زهره و تیم.

فرهنگ فارسی

سوگنددادن، جمع حلف
سوگند دادن

فرهنگ عمید

= حِلْف

پیشنهاد کاربران

بپرس