احل

لغت نامه دهخدا

احل. [ اَ ح َل ل ] ( ع ن تف ) حلال تر.
- امثال :
احل من لبن الأم .
اَحل من ماءالفرات .

احل. [ اَ ح َل ل ] ( ع ص ) مرد لاغرسرین و ران. || مرد مبتلا بدرد سرین و زانو. || ستور که پاهایش سست و پی آن فروهشته باشد. اشتری که پی پایش سست بود. ( مهذب الاسماء ). مؤنث : حَلاّ ء. ج ، حُل .

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) حل گردانیدن حل کردن . ۲ - فرود آوردن در جایی . ۳ - ( مصدر ) در ماههای حل در آمدن از ماههای حرام بیرون آمدن . یا احل از حرام . بیرون آمدن از حرام مقابل احرام ( در حج )
مرد لاغر سرین و ران

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَحَلَّ: حلال کرد-گره گشود
معنی أُحِلَّ: حلال شد
معنی أُهِلَّ: ذبح شده
معنی أَهْلِ: اهل-خانواده (خواص آدمی از زن و فرزند و عیال است .کلمه اهل به معنای آن کسی است که : یک خانه ، او و مثل او را در خود جمع میکند و یا خویشاوندی و یا دین آنان را جمع مینماید ، پس اهل خانه و اهل دین و اهل بیت ، به معنای کسانی است که یک خانه و یک دین و یک د...
معنی طَعَامُ: غذا - خوراکی (طعام هر جا که بطور مطلق و بدون قید در کلام آید مراد از آن حبوبات و امثال آن است مانند عبارت "طَعَامُ ﭐلَّذِینَ أُوتُواْ ﭐلْکِتَابَ حِلٌّ لَّکُمْ " مگر اینکه در جمله قرینه ای باشد که دلالت بر نوع خاصی از طعام کند مثل "أُحِلَّ لَکُمْ صَیْ...
ریشه کلمه:
حلل (۵۱ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس