احشاش

لغت نامه دهخدا

احشاش. [ اِ ] ( ع مص ) شل شدن و خشک گردیدن دست : احشاش ید؛ خشک شدن دست. ( تاج المصادر ). || یاری دادن کسی را در بریدن و گردآوردن حشیش. || احشاش کلأ؛ بالیدن کلأ آن قدر که آن را بریدن نتوانند. || احشاش مَراءة؛ خشک شدن بچه در شکم او. ( تاج المصادر ) ( منتهی الارب ). || اَحَش الشحم الناقة؛ باریک ساق گردانید پیه ناقه را. || احششته عَن حاجته ؛ بازداشتم او را از حاجت وی به اعجال. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس